بچه داشت خودش را می کشت و هلاک شده بود از گریه .
مادر شیشه را داد پایین و پلیسِ وسط چهارراه را نشانش داد و گفت : آره ، آره ، بلندتر داد بزن . بیشتر گریه کن ، الان صدا می زنم آقای پلیس بیاد دستگیرت کنه و ببره زندان .
چشم های گشاد از تعجب مرا که دید ، لبخند ملیحانه ای تحویلم داد و سرش را چپ و راستی کرد و گازش را گرفت و رفت .
اعداد سرخ تایمر چراغ راهنمایی و رانندگی روی 07 ایستاده بود.
۲ نظر:
دوسال قبل چندی بعد از زلزله ی ورزقان ،دقیق یادم نیست موضوع چی بود ولی مادری که سر بچه اش داد میزد به زلزله میگم بیاد !تو رو ببره خوب یادم مونده
ای وای. این روشهای تربیتی غلط تا کی میخواد ادامه پیدا کنه؟
چند سال پیش یه بچه را تو یه ماشین دیدم که درهای ماشین قفل بود و بچه داشت توش زار میزد و به شیشه میکوبید. از مادر و پدر هم خبری نبود. بالاخره با ایما و اشاره اسم بچه را فهمیدم و بهم گفت که مامانش تو کدوم مغازه هست. بچه شاید ۴ ساله بود. وقتی مامانش را تو مغازه لباس فروشی پیدا کردم و آوردم کنار ماشین یه دور به من اخم و تخم کرد و بعد با بچه اش دعوا کرد که چرا گریه کرده.معلوم نبود اگه اون بچه کار خطرناکی تو ماشین انجام میداد یا بلایی سرش میآمد مادرش چه کار میخواست بکنه؟
ارسال یک نظر