۱۳۹۲ اسفند ۲۴, شنبه

یادش بخیر آن وقت ها ...

آن وقت ها که وبلاگ ها پادشاهی می کردند و هنوز فیس بوک و گودر و پلاس و توییتر عرصه را تنگ نکرده بود برای شان ، گاه بخش نظرات می شد میدان مناظره و مجادله و گاه حتی مشاعره، که من بیتی بنویسم و تو پاسخش دهی و او پاسخ ترا و دیگری ..... ، و گاه حتی همین نظرات خود منشا خیری می شد برای نوشتن پست های بعدی و بعدی تر. 
آن وقت ها تنها چند نفر آدم مهم بودند در فضای مجازی که تو بی آن که بشناسی شان ، می دانستی که اگر دوست یا فامیل ات بودند لابد هر شب هوس می کردی بروی خانه شان شب نشینی و لذت ببری از مصاحبت ایشان.
آن وقت ها خط و نشان ها مشخص بودند و معین، و تو می دانستی که اگر سیاسی نویس می خواهی باید بروی سراغ کدام خانه ، و اگر اهل شعر و شاعری هستی درکوبه ی کدام در را بکوبی به مهر، و اگر بذله گویی و خوش حال، کدام دریچه را بگشایی برای تغییر ذائقه.
آن وقت ها دنیا به این بزرگی ها نبود که حالاست. و همان قدر که حواست باید جمع می بود به نوشتن ، مزه مزه باید می کردی خواندن را ، و سبک سنگین می کردی نظر دادن را هم حتی.
آن وقت ها نه لایکی بود و نه پلاسی ، که وقتی خوشت آمد از مطلبی و به دلت نشست دست نوشته ی عزیزی، بتوانی با یک کلیک سروته ماجرا را هم بیاوری. و اگر احساساتت برانگیخته شد خیلی، توی کامنت دانی ها بنویسی : وای چقدر عالی، وهمین عالی خودش هزارتا لایک بخورد و صدها پلاس. و گاه اگر خیلی خیلی حظّ بصر بردی ، دگمه Share را نوازش کنی و در احساسات غلیان شده ات شریک کنی دیگران را و لایک بخری و پلاس انبار کنی دوباره و چندباره.
یادش بخیر، آن وقت ها همه چیز حرمت داشت، حتی رد پای غریبه ای که می آمد و توی بخش نظرات می نوشت : وبلاگ خیلی خوبی داری دوست من. به وبلاگ من هم سر بزن.

۲ نظر:

Unknown گفت...

من از اون دوران دوستان خیلی خوبی به یادگار دارم که اول با ایده ها و ذهنشون آشنا شدم و بعد فرصتی پیش آمد و دیدمشان. از داشتن این آدم ها در گنجینه ام خیلی خوشحالم و نمی دونم که آیا در آینده باز هم به تعدادشون اضافه میشه یا نه. الان دلم خیلی دلم تنگ شده برای یکی شون که باهاش یه استکان چایی بخورم و اینقدر حرف بزنیم که نفهمیم زمان چطور گذشت. امیدوارم بهار ببینمش دوباره.

تی تی گفت...

امروز بعد از چندماه فرصت شد که سری به وبلاگتون بزنم. چقد هم به دلم نشست این نوشته تون. هر چند من هنوز طرفدار پروپاقرص وبلاگ خونی ام اما واقعاً دیگه دستم به کامنت نمیره. واقعاً فضای ذهنی همه عوض شده. به هر حال مرسی که مینویسین.