تا کمر
خم می شود و سرش را می چسباند به قاب روزنه ی دکه روزنامه فروشی و با متانت می
پرسد : آقا ، ببخشید بهار کجاست؟
شیطنت می شکفد روی لب های پیرمرد و چشم هایش با تصور یک خیال نه چندان دور می خندد و می
گوید : دلت براش تنگ شده ، نترس تا ده روز دیگه میاد، اونم دلش برای تو تنگ شده
.
مرد کمر صاف می کند و بهت زده کاغذ را می دهد دستم . آدرس تعمیرگاه خودرو
خاچاطوریان توی خیابان بهار است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر