زمستانی ها را از زیر خروارها تشک و لحاف
توی کمد می کشم بیرون و می رسم به آن
پلیور پشمی. در آغوشم بوی نفتالین نمی دهد اصلا آن آبی نفتی. عطر آن وقت های ترا
دارد وقتی حلقه میکردی دستان مهربانت را دور کمرم و سرم آرام می گرفت با ضرباهنگ قلبت، و پرزهای دور یقه اش نوازش می کرد گونه های داغم را.
چشمهایم را می بندم و در خیالم عشق را درغالب پیراهن گلدار کهنه ای می بینم که اگر چه بعد از این همه سال، چروکیده
و رنگ و رویش پریده و چند جایش را بید زده و زوارش دررفته، اما هنوزهم مرا خیلی گرم می
کند، گرمتر از هر آفتابی .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر