از اولین چیزهایی که
در کلاس فارسی دوم یا سوم ابتدایی یادمان می دادند کلمات متضاد بود.
این که کلمات متضاد
واقعا چه تعریفی می تواند داشته باشد را کسی نمی گفت. فقط یادمان می دادند که مثلا
متضاد شب می شود روز، و سیاه می شود سفید. و هیچکس هم نمی پرسید که چرا باید شب
متضاد روز باشد وقتی هر دو بستر زمانند و آنچه در آن ها تفاوت دارد نور است و تاریکی
. و یا اصلا چرا متضاد سیاه نمی شود سرخ و می شود سفید؟ و متضاد سفید نمی تواند
زرد باشد ؟
بزرگتر که شدیم این
متضادها هم سخت تر شدند. حصر و آزادی . مرگ و زندگی ، جهنم و بهشت ، قعر و اوج ،
گریه و خنده.
بزرگترتر که شدیم
متضادها شدند فعل های سخت و اسم مصدرهای دردناک و واژه های غمگین . ماندن و رفتن. بودن
و مردن. خفتن و خواستن . اسارت و رهایی ، پرنده و قفس ، تلخ و شیرین ، غم و شادی .
من اما هیچوقت و تا
همین چند روز پیش هم که خیلی بزرگتر شده ام، نفهمیده بودم که چرا باید متضاد هم باشند
این ها ، و اصلا متضاد بودن به چه درد می خورد. تا اینکه توی همین چند روزه به دو
تا کلمه ی خیلی متضاد برخوردم که این روزها بدجوری به درد هم می
خورند.عقب نشینی و پیشروی. که تا یکی پا پس می کشد آن یکی چنان با شور و حال
می پرد وسط و فتح المبین آغاز می شود که نگو و نپرس.
روایت نعیمه اشراقی را
می گویم و حکایت روزنامه بهار را .
یکی خاطره ای نوشته
از پدربزرگش و تبسمی که می نشسته بر لبانش از یک شوخی که به قول دوستی، پیرمردی
متشرع در خصوص لطیفه ای عمومی، لبخندی می زده و به نظرش طنازی مردم جالب بوده، که
بیشتر نشان از نوعی سعه صدر دارد تا ریاکاری و بی تفاوتی نسبت به خانواده شهدا . و
پس از هوچی گری گروه مقابل، هول برش می دارد و شروع می کند به آسمان ریسمان بافتن
و دست و پا زدن که اول، کی بود کی بود، و بعد من نبودم، و بعدتر تکذیبیه، و بعدترتر
بستن صفحه ی فیس بوک که بابا اصلا نخواستیم، و بعدترترترعذرخواهی از امت شهید پرور
و خانواده شهدا . که داستان می رسد به جایی که آقای دادستان بشود مدعی العموم و حرف
بزند از دادگاه و محکمه.
و دیگری، سرمقاله ای
چاپ می کند که وقتی می خوانی اش نه توهین می بینی و نه تحقیر و نه هیچ چیز دیگر. و
باز هم به قول عزیزی، آنچه نوشته شده «نظری در میان نظرها» بوده و نویسنده اندیشه اش را بر
کاغذ آورده است و قرار هم نیست که هر اندیشه ای درست باشد و قرارهم نیست که هر
اندیشه ای ولو نادرست قدرتمند باشد. و اما اندیشه و تفکر و پرسش هر چه باشد حتی
اگر سست و نادرست باشد، اندیشه است و توهین نیست.
که البته وقتی دقیق
می شوی در می یابی مطلب بیش از آن که از لحاظ دینی و اعتقادی مشکلی داشته باشد
بیشتر از لحاظ حکومتی به مذاق آقایان خوش نیامده.
در هر صورت، راهش این
نبوده که عزیزان گرداننده دست و پای شان را گم کنند، و اول تبرّی جویی کنند از
مقاله و نویسنده اش که به دور از مشی «بهار»، مدیران، روزنامه نگاران و کارمندانش بوده و بعد خطای فنی،
که گاه پیش می آید، و بعدتر در یک اقدام انتحاری خودزنی فرموده و در راستای تلطیف فضای جامعه و بدست آوردن دل
مومنین راستین و واقعی، چند روزی قفل سکوت بزنند بر دهان قلم های جوهری پای
در زنجیرشان که لابد آب ها از آسیاب بیفتد، که اگر ناحقّ بوده مطلب وخلاف مشی، کدام
ناحقّ را می توان با گذر روزها شست و با آب از آسیاب افتاده اش پاک و مبرّا کرد، و
بعدترتر آقای عارف سینه سپر کند که اصلا بهار، کدام بهار، که ما از اولش هم زاده ی
زمستان بوده ایم و عشق مان خزان بوده و برگریزان. که ببخشید اسمش قرار بوده بشود
بهارِ کیهان و اشتباه چاپی بوده که کیهانش از قلم افتاده. و داستان بکشد به هیئت
نظارت بر مطبوعات، و تیر خلاص.
بچه ها ، تکلیف امشب
تان از کلمات متضاد است، بیست بار در دفتر مشق هاتان بنویسید : عقب نشینی - پیشروی، که این روزها خیلی متضاد شده اند باهم. خیلی، آن هم از نوع بدجوری اش.
پ ن: اول اسم مطلب
را گذاشته بودم: کلمات متضاد یا بهارِ کیهان، بعد تغییرش دادم به: جسارت مان کجا
رفته ؟ و بعدتر: کمی از احمدی نژاد بیاموزیم. و بعدترتر: نزنی، خوردی.
۲ نظر:
سعه صدر فقط مال وقتی نیست که با اهل و عیال نشسته ایم و داریم چایی می خوریم و با هم خوش طبعی می کنیم و با نوه مان می خندیم. ما که امت ام ام هستسم هیچ وقت فکر نمی کردیم امام لبخن بزند به چنین شوخی یی.
فشار زیاد است و این دوستان انقلابیون چان برکف که نیستند. اینها آدمهای خیلی معولی هستند که تلاش می کنند بتوانند کار فرهنگی انجام بدهند. محکومشان نکنید، این ها فقط دارند تلاش می کنند.
طرف مقابل هم که درد (( پورشه )) دارد از نوع بسیار جدیدش.پس فشار حداکثری وارد می کند برای کارهای حداقلی.
راستی خواندید که پسر کفاشیان هم پورشه دار شده؟؟؟
مبارکشان باشد!
پایدار باشید
ارسال یک نظر