۱۳۹۲ مهر ۱۴, یکشنبه

خریداریم .....

پنجاه متری با من فاصله داشت. جلوتر بود.  چوب را تکیه داده بود زیرِبغلِ چپ و سلانه سلانه پا پیش می گذاشت. هر کدام از پاهایش را که بلند می کرد، به سختی چرخش 180 درجه ای از مچ می داد و بعد می گذاشت روی زمین، و دوباره پای بعدی.
با خودم گفتم: بنده ی خدا چه عذابی می کشد برای چند قدم راه رفتن. چه زندگی سختی دارد.
کنارش که رسیدم زد زیر آواز، ترانه ای می خواند از خانوم هایده ، آهنگین و شاد : کاش تو هم حال مرا داشتی ...... کاش تو هم حال مرا داشتی ...... سینه ای از .....

صدایش بدک نبود. دلم می خواست بپرسم : این حال را چند می فروشی ؟ ..... چند ؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست: