من اسم ماهی قرمزم رو گذاشته بودم محمدصادق و اون
گذاشته بود سیاوش . تمام عید هر کسی می اومد خونه مون ، دلشو می گرفت از خنده.
همیشه توی خاله بازی ها من نقش آشپز رو داشتم و
اون می شد خانوم خونه با راننده و نوکر و کلفت.
بزرگتر که شدیم ، بیشتر وقت ها من سرم توی کتاب
بود و اون توی مهمونی و عروسی و خرید و گردش.
دانشگاه که رفتیم من شدم خانوم مهندس یک رشته ی
سخت فنی و اون یکی از همین رشته های دم دستی را خواند و شد خانوم کارشناس.
من موندم و شدم یک زن نسبتا مدرن در یک خانواده ی تمام عیار
ایرانی، و اون رفت و شد یک زن نسبتا سنتی در یک خانواده ی تمام عیار آمریکایی.
وقت هایی که اینجا باشه ، هر کی ما را با هم
ببینه فکر می کنه من مادرشم نه خواهربزرگترش با تنها سه سال و نیم اختلاف سن.
بالاخره باید فرقی باشه بین محمدصادق و سیاوش دیگه
، نه ؟؟؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر