همیشه که نباید وقتی نگاهت گره می خورد به بغض های خفه ی
خفته و خاموش گلوگیر، که لابد به ملاحظه ی مرد بودن و اُفت داشتن و زشت بودن و ضعف
داشتن، به هزار ضرب و زور گم شده اند پشت پرده ی پنهان اشک، صدا صاف کنی و با تحکم
بگویی : آفرین ، احسنت ، تو شجاع ترین آدم عمر من هستی که می توانی حتی در موقعیت
سخت روی پاهایت بایستی و خم به ابرو نیاوری .
همیشه که نباید چون یک ناجی افسانه
ای دست بگذاری روی نقطه ی حساس یک غرور و با افتخار بگویی : مرحبا ، هزار آفرین،
می دانستم هیچوقت نمی شکنی .
همیشه که نباید وقتی پناه می آورد
به آغوش شانه هایت و حس می کنی همین حالا هق هق گریه هایش ترانه ی درد خواهد شد
زیر گوش دلسوزی هایت، دست روی سرش بکشی و با جسارت بگویی: ساکت، مرد که گریه
نمی کند. مرد باش.
گاهی وقت ها هم لازم است سر از شانه
برداشت و نگاه توی چشم های غم کرد و گفت : بغض پنهانت را رها کن ، غرور لعنتی ات
را زیر پا بگذار ، مردانگی ات را بشکن و بگذار اشک سیلاب شود روی گونه هایت.
گاهی وقت ها حتی لازم است پابه پای
درد ضجه زد، دوش به دوش اشک گریست، خط به خط زخم نالید، و تکه تکه با هم شکست.
فراموش نکنیم ، خیلی وقت ها باید
خالیِ خالی شد تا خوب شود جای زخم هایی که تنها با بوسیدن خوب نمی شوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر