برای این که بتوانم قران را بگیرم بالای سرِ این پسرک نازنین 12 ساله ی آرام و خوش رو، مجبور می شوم روی انگشت های پا بلند شوم.
می گویم : پویا جان، خاله، بیا از زیر قرآن رد شو. با تعجب نگاهم می کند و با خنده و فارسی شکسته بسته می گوید : مامی ، خاله هم درست مثل مامان گیتی.
مامان گیتی مادربزرگش هست و 30 سالی می شود که مهاجرت کرده آن سوی آب ها.
به خواهرم می گویم: خوب است که هنوز توی این دنیا مامان گیتی هایی پیدا می شوند که این آداب و اصول را یاد نوه های متولد غربت و سیتی زن غرب شان بدهند.
شانه بالا می اندازد و بی تفاوت می گوید : حالا ندانند، ما که دانستیم مگر چه شد؟
و من با خود فکر می کنم چه خوب که بدانند، که تصویر زیبایی از دین داشته باشند، که لااقل فرسنگ ها دور از این جا و این پلشتی ها، مهربان باشند با آیین اجدادشان.
و توی دلم هزاربار از خدا می خواهم برای سال های سال، حفظ کند مامان گیتی هایی را که چهره ی پرمهری از دین به تصویر می کشند برای نوه های مهاجرشان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر