خیلی هامان خیلی وقت است که در خود شکسته ایم ،اما هرروز هزاربار، تکه هامان را بند می زنیم و به تظاهر آیینه را به تماشا می خوانیم.
خیلی هامان خیلی وقت است که با سیلی صورت سرخ می کنیم ، اما با سخت جانی، شرمِ گونه هامان را به حساب خوشبختی به رخ می کشیم .
خیلی هامان خیلی وقت است که توان هامان حتی یارای راست کردن زانوان را هم ندارد، اما تا دم آخر ایستاده می مانیم و کمر تا نمی کنیم و خم از ابرو می گشاییم.
خیلی هامان خیلی وقت است که دلتنگیم اما، پنهانی خون گریه هامان را پشت ابرهای اشک آور بغض مبدل به لبخند می کنیم.
خیلی هامان خیلی وقت است که بریده ایم ، اما سرگردانی دست های درهم فرو رفته را به نشانه ی نگسستگی ها تعبیر به زنجیر می کنیم .
خیلی هامان خیلی وقت است که تیرگی روزهامان سیاه تر از هر سیاهی ست، اما امید ناامید شده ی یاس را حواله به روسیاهی ذغال و زمستان می کنیم.
خیلی هامان خیلی وقت است که ترس بدجوری خانه کرده در دل هامان، اما سپیدی رخسار را تعبیر به بی آلایشی برف گونه ی پندار می کنیم.
خیلی هامان خیلی وقت است که از سوز سرد غربت و بیگانگی ها می لرزیم ، اما چکاچک دندان را تفسیر به ترنم باران مهربانی یاران می کنیم .
خیلی هامان خیلی وقت است که .....................
بشکند آن دستی که اول بار نشان مقاومت را به علامت تفاخر سنجاق کرد بر سینه هامان . بشکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر