1-
بی بی سی هر نیم ساعت یک بار تحریم شدن نفت ایران را به رخ
مان می کشد که مبادا خدای ناکرده یادمان برود و از این که اروپا این چنین کرده و
آمریکا آن چنان ، داد سخن می دهد. نگاهش می کنم و بی تفاوت می پرسم : خب ، که چی ؟ حالا ما
باید ناراحت باشیم ؟!
2- شش صبح پرواز داشته برای یک
ماموریت کاریِ یک روزه و قرار بوده سه بعد از ظهر برگردند که هواپیما قبل از پرواز
دچار نقص فنی شده و کلی معطل شده اند و بالاخره یازده شب تازه از فرودگاه رسیده به
خانه ، می گوید : آن اخبار بی بی سی را بزن ببینم واقعا از امروز تحریم مان کرده اند
یا باز هم بازی شان است . به نظرم می آید بدش نمی آید بازی ای در کار نباشد و با شنیدن خبر، در گوشه ی نگاهش، کمی شادی ، شیطنت می کند.
3- برای یک میهمانی عصرانه جمع شده ایم دورِ هم. بحث گرانی است
و تحریم و وای که چه ها خواهد شد. می گوید: حالا کجاشو دیدی؟ این ها خیلی هم
داشته باشند چهار پنج ماه دیگه این صندوق ذخیره ارزی دوام می آورد، بعد ازآن تازه
اول بدبختی شان است. و همه مان یک جورهایی، از این اول بدبختی، تهِ دل مان قند آب می
شود.
راستی فکر می کنید به جز ما ایرانی ها، کسان
دیگری هم در این دنیا باشند که این قدر از ذلت دولت و انزوای حکومت و حقارت مسئولین و تحت فشار بودن مملکت شان، لذت ببرند؟
دل مان را به کدام روزنه ی روشنِ امید خوش کرده
ایم؟
ناامنی تیره و تارِ ناشی از شورش های گرسنگی ِ ناشی
از فقرِ ناشی از گرانیِ ناشی از تحریم ، یا سیاهی جنگ ؟
کدام روزنه ی روشن ؟؟؟؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر