می پرسد : وکیلم .
در دل می گویم : وکیل ؟ حقوق هم خوب رشته ای است ها ! البته اگر کارش به جاهای باریک نکشد.
فکر می کنند گفته ام : نیستم رفته ام گل بچینم و می گویند : عروس رفته گل بچینه.
می پرسد : برای بار دوم می پرسم ، وکیلم ؟
با خود می اندیشم : وکیل ؟ برای وکیل شدن چند سال درس باید خواند؟
فکر می کنند گفته ام : نیستم ، رفته ام گلاب بیاورم و می گویند : عروس رفته گلاب بیاره.
می پرسد : وکیلم ؟
و من باخود فکرمی کنم : چهارسال پیش که ماعشق مان را جاری کردیم در اقیانوس دل هامان وعزم مان را جزم کردیم در شکستن سد مخالفت ها و ایستادن در مقابل دیوارهای کوتاه و بلند اعتراض ، کجا بودی؟ شاید داشتی انتخاب رشته می کردی برای وکالت.
روزهایی که ما برای حقوق حقه مان می جنگیدیم وعشق حقیقی مان را فریاد می زدیم ، کجا بودی ؟ شاید داشتی حقوق حقه می خواندی برای دفاع از موکلانت.
وقت هایی که ما بی خواندن هیچ درس حقوقی وکیل خودمان شده بودیم درمحکمه ی خانواده هامان و دفاع می کردیم از حقِ عاشقانه زیستن هامان، کجا بودی؟ شاید تازه داشتی وکالت را مزه مزه می کردی.
فکرم را اما کسی نمی خواند و هیچ کس، هیچ نمی گوید.
مگر نباید بعد از این همه جنگیدن و پیروز از میدان به در آمدن ، چیزی گفت ، و می گویم : بعله.
...........................................
چه زود نوزده سال گذشت وکیل جوان ، آیا پیر شدیم ، آیا ؟؟؟؟
و بازهیچ کس هیچ نمی گوید.
چرا همیشه سوال های سخت بی پاسخ می مانند؟
۲ نظر:
تبریک می گم نوزده+چهار سال با هم بودنتون را. عشق های بی پیرایه نه وکیل می خواهند و نه وصی ولی قطعا راوی می خواهند تا داستانشان جاودانه شود. روایت زیبایی ست.
متشکرم . ممنون دوست نادیده ی عزیز .
ارسال یک نظر