دست هایش را بلند می کند که بغلش کنم و مرا می
کشاند تا پای پنجره و می گوید : رفت و اشاره می کند به رفتن پدرش.
شیرش را تا آخر می خورد و به تهِ شیشه که می رسد،
می گوید : رفت ، منظورش این است که تمام شد.
عروسکش را پرت می کند پایین، می خندد و می گوید
: رفت یعنی افتاد.
غذایی را که در دهانش گذاشته اند قورت می دهد و می گوید : رفت ، یعنی خوردم .
به جوراب هایی که پایش می کنم ، نگاه می کند و می گوید : رفت یعنی پوشیدم .
و ........
تمام کارهایش با یک رفت معنا می یابد و هیچ کس
هم هیچ گله ای نمی کند از این رفتن ها، چرا که او یک بچه ی یک سال و نیمه ی دوست داشتنی ست .
می گوید : ببین با یک فعل چه خوب همه ی کارهایش را
راه می اندازد و منظورش را می رساند. و ما هر روز ، از هزار حرف گفته و نگفته و
هزار فعل کرده و نکرده استفاده می کنیم برای گفتنِ خودمان و هیچ کدام هم منظورمان
را نمی رساند آن طور که می خواهیم .
می گویم : مهم فعل نیست ، مهم آن حسی است که می
خواهد اوی واقعی را بفهمد با تمام سادگی ها و روراستی هایش و مای دروغین را نفهمد با تمام خط خطی
ها و ناراستی هامان . مهم آن حس است.
* مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)
* مولانا جلال الدین محمد بلخی (مولوی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر