۱۳۹۱ اردیبهشت ۳, یکشنبه

شاید اگر ....

آقاجان که گفت : شعر و شاعری که نان و آب نمی شود ، این روزها یک کیلو تره هم برایش خرد نمی کنند، این پسره بدردِ تو نمی خورد، دلم بدجوری شکست.
آن روزها، در خانه ی ما هیچکس روی حرف آقاجان حرف نمی زد.

تو که چند بار دیگر رفتی و آمدی تازه فهمیدم که دل کندن از تو کار آسانی نیست و آقاجان هم این را خوب فهمید که ناغافل یقه ات را چسبید در کوچه ی میرزاخان که درست پشت مدرسه ی ما بود و تهدیدت کرد به شکستن قلم پا.

از آن روز به بعد دیگر هرگز ندیدمت اما خبرهایت را خوب دارم که اگر آن روز کوتاه نمی آمدی با تهدید شکستن قلم پا ، این روزها شاید هر کسی جرات نمی کرد به شکستن قلمِ دست و زبان و دل.

خبرهایت را خوب دارم ، آخرین کتابت هم توقیف شد.

آقاجان راست می گفت تو به دردِ سرِ پر شَرّ و شور من نمی خوردی .

هیچ نظری موجود نیست: