عبدالله حدود سی سال سن دارد . متاهل است و دو دختر کوچک 7 و 9 ساله دارد. خانوم ِ عبدالله ، زن باسلیقه و بی نهایت پاکیزه ای است که دیوارهای
آن اتاقک کوچک توی زیرزمین را برای خانه تکانی عید، آن قدر سابیده و شیبشه های
پنجره هایش را آن قدر برق انداخته و پرده های توری سفید و تمیزش را طوری اتو کرده
که حتی دلت نمی آید داخل آن اتاقک نفس
بکشی تا مبادا دی اکسید بازدمت غباری بنشاند بر آن همه پاکی.
دلِ عبدالله و زن و
بچه هایش هم درست مثل خانه شان ، زلال است و پاک . مهربانی جوری با چشم های عبدالله عجین است که گویی بی آن، دوچشم
او سو ندارد. و لبخند جوری گوشه ی لب های رنگ پریده ی زن جوانش لانه کرده
که گویی لب هایش بی آن معنا ندارد. به
جرات می توان گفت که دخترکان عبدالله ، معصوم ترین ، نجیب ترین ، آرام ترین و بی
آزار ترین دوستان همکلاسی هاشان هستند.
روز اول عید که عازم سفر بوده اند ، دو تا گلدان های حسن
یوسف و بنجامین شان را گذاشته اند سرِ پله
های ساختمان و سپرده اند به
عبدالله برای آبیاری.
روز چهارم عید، کلید خانه شان را دادند دستم و خواهش کردند حالا که ما زودتر برمی گردیم تهران، سری به خانه شان بزنم و گلدان ها را ببرم پیشِ خودمان تا آخرِ تعطیلات.
سراغ گلدان ها که می روم، سرحال هستند و قبراق. زنگ می زنم که
بپرسم آیا لازم است بردن گلدان ها را به عبدالله خبر بدهم یا نه ، می گویند : نیازی
نیست.
دیروز برگشته اند خانه شان، هنوز کلید روی در بوده که عبدالله
با دو گلدان مشابه گلدان های شان دویده سمت درِ خانه با کلی شرمندگی وببخشید و معذرت می خواهم ، که نمی دانم کدام
شیرپاک خورده ای گلدان های تان را برده و من تا کجا و کجا رفته ام برای خریدن این گلدان
ها.
موضوع را برایش گفته اند و خواسته اند که چون تقصیر از
خودشان بوده پول گلدان ها را با آن ها حساب کند، اول که نمی پذیرفته ، بالاخره
بعد از کلی کلنجار، رفته و فاکتور خرید آورده از گلفروشی.
گلدان های امانتی را که می دهم دستش، آه می کشد ومی گوید: آن وقت این هم زبانان نازنین و زحمتکش و قدرشناس را روز سیزده فروردین به پارک
راه نمی دهند و مردم با فرهنگ خودمان با دیگ و قابلمه و منقل و سماور پهن می شوند
روی چمن ها و تا آن جا که می توانند زباله تولید می کنند وچوب آتش می زنند برای رفع نحسی در این سال
تولید ملی و حمایت از سرمایه ی ایرانی.
۱ نظر:
دست شما درد نکند.
ارسال یک نظر