۱۳۹۰ اسفند ۲۳, سه‌شنبه

ای کاش ....چهارشنبه سوری ....

اول اسفند که می شد، چند برگ کاغذ گراف می گرفتی از سرِ تیمچه ی بزرگ بازار . 
خریدن باروت چون رازی بود که ما نمی بایست از راه و رسم اش باخبر گردیم . اما هر چه بود از همان روزهای اول اسفند، قوطی های کبریت ِسه ستاره زنجان را پر می کرد.
پانزده روزِ آخرسال کمترمی شد پیدایت کرد درجمع های فامیلی، که در صندوقخانه ی اندرونی خانوم جان،سخت سرگرم پیچیدن ترقه می شدی وساختن گلوله های کوچکی که اصطلاح ترکی اش" یِرَچالما" بود.که وقتی محکم پرت می شد سمت دیوار یا زمین سفت،صدای وحشتناکی از آن بلند می شد البته نه به وحشتناکی این روزها.
قوطی حلبی و کاربیت هم که برای خودش ماجرایی داشت .
بعد از ده روز چله نشینی، ترقه ها دانه دانه رو می شد قبل از چهارشنبه ی آخر سال.
گاهی یکی می گذاشتی کف دست های کوچک من و می گفتی : زود باش دَرکن ، نترس . و من همیشه می ترسیدم از تصورِ انگشت هایی که دود شوند و بروند هوا.
گاهی جسارت تو، شجاعت مرا دامن می زد و شادی آمیخته با ترس انفجار را در دلم شعله ور می کرد و گاهی تقبیح ترس دخترانه ام، غرور جریحه دار شده ام را پرت می کرد به دل ترقه ها و فشفشه ها.
حالا که دیگر دیری است رفته ای ،به جرات اعتراف می کنم که آن غرور و آن شجاعت و آن زدن به دل آتش ،همه کاذب بود ،هر چند می دانم که خودت هم خوب می دانستی .
بعد از این همه سال که خودت را زدی به آتشِ عقیده و جانت را گذاشتی در راهش و من ماندم و روزهایی که همین طور می گذرند و موهایی که هر سال سپیدتر می شوند، دیگر نه ترسی مانده در جانم و نه هراسی در دلم ، هنوز هم یاد آن ترس ها دلم را می لرزاند و صدای آن روزهای تو سنگینی غم را چنگ می زند در تارو پود وجودم  .
ای کاش بودی و می دیدی که امروز دیگر نه کسی کاغذ الگو می خرد و نه کسی می رود سراغ باروت و زرنیخ و سرنج دزدکی .
ای کاش بودی و می دیدی چطور برادران چینی  چهارشنبه سوری مان را دو قبضه کرده اند با ترقه ها و فشفشه ها و آبشارها و زنبورک ها و پروانه ها ی انفجاری زیبا در بسته بندی های شیک .
ای کاش می توانستی غروب امروز کمی گوشه ی آسمان بی ستاره ی این روزها را کنار بزنی و از لای ابرها نگاهی بیندازی به شادی های چینی و مصنوعی این شب های  چهارشنبه سوری ما که با همت دوستان چشم بادامی ، شادی هامان هم تُرد شده است و شکننده چون دل هامان.
ای کاش ....
تو که نیستی اما چهارشنبه سوری چینی مان مبارک باد.


۱ نظر:

صادق گفت...

دلنشین، طبق معمول!
عکس را کش رفتم برای فیس بوک.