ایستاده کنار خیابان و داد می زند : بالن آرزو ،
بالن آرزو .
می پرسم : چکار می کنه این بالن آرزو ؟
می گوید : وقتی هواش می کنی ، چشمهات را ببند و یک آرزو کن ، حتما
برآورده می شه .
می خندم و می گویم : پس تو چرا هنوز اینجا ایستادی
و داری بالن آرزو می فروشی ؟
هاج و واج نگاهم می کند و هیچ نمی گوید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر