۱۳۹۰ بهمن ۱۵, شنبه

طعم گس عشق ....


می گوید : دیشب توی یه مهمونی اولین عشق زندگیمو بعد از 20 سال دیدم .
اون وقت ها 14 سالم بود...
بقیه اش رو هم خودتون می تونین حدس بزنین . چیزی ندارم بگم.
تند و تند  می پرسم : یک لحظه ضربان قلبت بالا نرفت ؟ داغ نکردی ؟ دست و پایت نلرزید ؟ رنگ از رویت نپرید ؟
حتما زل زدی توی چشمهاش و غرق خاطرات گذشته شدي  و با خودت گفتی: چقدر عوض شده، چقدر بزرگ شده ، چقدر تغییر کرده.
بعدش حس زيباي كنجكاويت گل كرد كه  توی اين مدت چي كارها كرده ؟ درس خونده و دانشگاه رفته ؟ ازدواج کرده؟ شوهرش کیه؟ بچه هم داره ؟
می گوید : نه، هیچکدام ، حس عجیبی بود ، مثل نگاه کردن به شیشه خالی مشروب وقتی که مستی از سر آدم پریده باشد !

هیچ نظری موجود نیست: