مادرش وقت دکتر دارد، برای ساعتی آمده پیش من تا تنها نباشد. حسابی حوصله اش سر رفته، می گویم: عزیزم بیا نقاشی بکشیم. ذوق می کند و
مدادرنگی هایش را می ریزد کف اتاق و می پرسد : خاله ، چی بکشیم؟
همانطور که می خوانم " چشم چشم دو ابرو ، دماغ و دهن یه گردو "، تصویر یک آدمک را می
کشم.
چیزی می خواهد که بگذارد زیر دستش . یکی از مجله های روی قفسه را می دهم .
یک دماغ بزرگ می کشد و یک گردی دورش.
می گویم : پس دو چشم و ابرویش کو ؟
عکس فاطمه رجبی را روی جلد مجله نشانم می دهد
و می گوید : من که چشم چشم دو ابرو نکشیدم ، عکس این خانومه را کشیدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر