نگاهش روی صورتم می خشکد ، آب دهانش را قورت می
دهد و با تعجب و چشمانی گرد، می پرسد : شما سوخت می دهید؟
می خندم
و می گویم : گالن آوردی ؟
گیج تر از آن است که متوجه شوخی ام شود . زیر لب ،
طوری که انگار در خواب حرف می زند ، با تعجب می پرسد : گالن !؟
دستم را که دراز می کنم برای گرفتن مدارک و
تقاضانامه ، هنوز تردید دارد که درست آمده یا نه.
مراحل کار را توضیح می دهم و مدارکش را تحویل می
گیرم تا معرفی نامه اش را برای شرکت پخش فرآورده های نفتی آماده کنم. می گویم : دو روز بعد نامه تان آماده
است .
خداحافظی می کند و همچنان در بهت می رود.
سرم پایین است که می شنوم : ببخشید من دوباره
مزاحم تان شدم . اصلا فکر نمی کردم مسئول تحویل سوخت یک خانوم باشد. و خانوم را طوری می گوید که یک لحظه با خود فکر می
کنم نکند من امروز با موهای میزامپلی شده و ناخن های مانیکوری آمده ام سرکار و
خودم خبر ندارم.
نگاهی به مانتوی گشاد و مقنعه ی یک وری ام می کنم ومی گویم : من که اینجا خانومی نمی بینم ، اما اگر مرا می گویید خیلی جدی
نگیرید، این ها برای رد گم کردن است.
بی آن
که چیزی بگوید ، دستپاچه می رود........
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر