می گوید : یادت هست تا همین چند وقت پیش ، بچه
ها ی ِ سبز بالای پل های هوایی بنرهایی نصب می کردند که رویش نوشته بود : دیکتاتور به پایان
سلام کن.
می پرسم : فکر می کنی در آن لحظه ی رفتن ،
دیکتاتور یادش می ماند به پایانش سلام کند؟
می گوید: نمی دانم . باید از کسی که قذافی را
کشت یا توی قطار کنار دست کیم ایل سونگ نشسته بود بپرسیم.
می گویم : من که فکر نمی کنم . کسی وقت رفتن سلام یادش می ماند که باور
داشته باشد اگر بی همگان به سر شود بی او هم به سر خواهد شد و شاید خیلی هم بهتر
به سر شود و آنوقت نفسی به راحتی بکشد و با لبخند سلام کند به پایان ، در کمال
آرامش. دیکتاتورهایی که چارچنگولی چسبیده اند به ماندن و می پندارند بی آنها حتی
خورشید دیگر نخواهد تابید و ماه در عزای شان سیاه خواهد پوشید و تیرگی تمام جهان
را تسخیر خواهد کرد، بی آنکه فکر کنند سیاهی جز خود آن ها نبوده است و تیره تر از
آن ها ، عزایی نیست ، را ، چه باور به
نبودن و اندیشیدن به رفتن و سلام به پایان.
می پرسد : پس چرا خواسته بودند از آنها که به
پایان شان سلام کنند؟
می گویم : عزیزِمن ، آن قدیم ها درها و دیوارها
گوش داشتند و شاید چشم هم . به در می گفتند تا دیوار بشنود. ولی گویا این روزها درها و دیوارها را گِل گرفته اند و گوش شنوا
که هیچ ، چشم بینایی هم نمانده برای عبرت آموزی.
با تو هستم دیکتاتور ، حواست هست ؟ با تو هستم ....
....................
پ ن : با شجاعت اعتراف می کنم که من نمی فهمم . من به راستی تصاویری را که بی بی سی فارسی از اشک و آه و ناله ی مردم کره ی شمالی در فقدان رهبرعزیزشان نشان می دهد را نمی فهمم . واقعا نمی فهمم. یکی بیاید من را روشن کند.
خوب می فهمم که آن ها مثل ما دروغ و تظاهر و ریا را نمی دانند و اشکی که می ریزند واقعیِ واقعی است ، اما نمی فهمم تا چه حد انسان ها می توانند در بی خبری و ناآگاهی از حقوق حقه ی خود و آن چه شایسته آنند به سر برند که چنین اشک می ریزند و پیراهن می درند . تا چه حد آیا ؟؟؟..... !!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر