۱۳۹۰ آذر ۱۳, یکشنبه

نذری....

سرما بدجوری آزارش می داد. چند شب گذشته هم خودش را به زور به یکی از گرمخانه ها رسانده بود و با التماس دل نگهبان را که می گفت جا نداریم بدست آورده بود تا بتواند گوشه ای پایین تخت ها ، شب را به صبح برساند. صدای طبل و نوحه را که شنید چشمانش درخشید ، لابد همان اطراف تکیه ای برپا بود . راهش را کج کرد سمت صدا.
انبوه سیاهی پیش رو را که دید و بوی قیمه ی نذری که خورد به مشامش ، گویی دوباره جان گرفت. آرام گوشه ای ایستاد به تماشای دیگ ها و ظرف های یک بار مصرف. یکی هُلش داد و بلند گفت : اوهوی ، بروکنار . مگه نمی بینی سینی چای داغ را، و رفت سمت ماشین ها.
چقدر چای داغ می چسبید در آن زمهریر سرما. دست های چرک و سیاهش  را که برد سمت قندان قند ، یکی تشرش زد ، این دست های کثیف را نمال به قندها.
تمام فکر و ذکرش پیش غذاهایی بود که چند تا چند تا کیسه می شدند و می رفتند در صندوق عقب ماشین های مدل بالا.
نه از صدای نوحه چیزی می فهمید و نه حتی از ضعف و گرسنگی ، سیاه پوشان سینه و  زنجیرزن را از هم تشخیص می داد. سرش گیج رفت و نشست گوشه ی پیاده رو و تکیه داد به درخت پیر بزرگ و چشم دوخت به دیگ ها. آشپز که در دیگ دوم را برداشت، بوی پلو دیوانه اش کرد. بی اراده رفت سمت غذاها ، یکی فریاد زد : مردک ، کجا ؟ هیچ نگفت . گویا در آن هیاهو ، یک نفر اشک گوشه ی چشمش را دیده بود . دست جوانی ظرف غذا را گرفت سمتش و گفت : پدرجان اینجا نایست ، زیر دست و پا می مانی . نگاهش که چرخید سمت مهربانی صدا ، جوانک لبخند زد. موهایش را دُم اسبی بسته بود و روی دماغ عمل کرده اش یک چسب سفید بود.
غذایش را که با ولع تمام کرد و یک چای داغ  را هورت کشید پشت بندش، خزید گوشه ی تکیه و سرش را خواباند روی شانه اش. خواب و بیدار بود که اهل هیئت بساط شان را جمع کردند . وقتی کسی با نوک پا زد به پهلویش که اوهوی مرد حسابی ، مگر اینجا جای خواب است ، پاشو برو خانه ات . دلش می خواست از درد استخوان های سرمازده اش ، فریاد بزند و بگوید : کدام خانه؟
در آن تاریکی اما نه صدایی از او بلند شد و نه هیچ کس متوجه کفش های او شد که وقتی از زیر بغل درآورد و کرد پاهایش،  هر دو شستش زد بیرون از سوراخ های آن.
دم دمه های صبح ، ماموران شهرداری ، پیرمرد بی حال خمیده ای را پیدا کردند کنار داربست های تکیه . پرچم یا حسین را محکم چسبانده بود روی صورتش، که از سرما کبود ِکبود بود.
کسی این روزها جای ِخواب نذری نمی دهد ؟؟؟؟ یا حسین ؟؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست: