۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه

عشق های کمی ممنوع ....(روزدوم)

 چقدر چیزهایی که نیاز به دانستن زبان ندارند و به زبان مشترکی میان تمام ملت ها ، اقوام ، ادیان و کل انسان های کره ی خاکی بیان می شوند ، زیبایند.
تمامی عاشق ها ، نگاه شان به یک زبان اشاره می کند و تمامی معشوق ها دست هایشان به یک زبان مهربانی می کند.
تمامی مادرها ، به یک زبان دل شان برای کودکان نازنین شان می لرزد و تمامی کودکان به یک زبان دست های عاطفه ی مادر را می گیرند و پابه پا رفتن می آموزند.
تمامی مادربزرگ ها و پدربزرگ ها به یک زبان نوه های خوب دوست داشتنی شان را می نوازند و تمامی نوه ها به یک زبان دست بابابزرگ ها و مادربزرگ ها را می بوسند.
این جا ، مهربانی ، عاطفه ، نوازش ، دوست داشتن ، بوسه و عشق ، همه به یک زبان مشترک بیان می شوند و همه با یک زبان مشترک می فهمند. ترک و فارس و روس وعرب و غربی و شرقی هم نمی شناسد. این زبان مشترک آن قدر زیباست که گاهی متاسف می شوی از اینکه چرا بعضی هاشان تا این حد مفهومش را میان ما ایرانی ها از دست داده است و یواش یواش فراموشش کرده ایم .
عاشقانه های نگاه پدربزرگ ها به مادربزرگ های مان را بر نمی تابیم و نوازش های دست پدرها بر سر مادرهای مان را به گوشه ی چشم  مذمت می نگریم . از هیجان عروس ها در بوسیدن دامادها  لب می گزیم و بر شیطنت جوانک های تازه بالغ خشم می گیریم. 
و آن قدر زشتی این چیزها را برای مان پررنگ کرده اند که یادمان رفته ، باباجان ، عشق دولتی و غیر دولتی ندارد. همین و بس .

هیچ نظری موجود نیست: