۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

تصویر خوشبختی


ترمز که کردم پشت چراغ قرمز، سمت راستم ، یک وانت پیکان قراضه ایستاده بود با راننده ای میان سال با چهره ای سوخته که در کنارش یک خانوم سی و چند ساله با بچه ای تقریبا هفت هشت ماهه در بغل ، نشسته بود ومی خندید و در اتاقک پشت وانت هم ، سه چهار بچه ی قد و نیم قد با لباس هایی رنگ و رورفته اما چهره هایی شاد و خندان مشغول شیطنت بودند . و درطرف دیگرم ، یک ب ام دبلیو 2011 سفید رنگ زیبا بود با یک آقای راننده ی شیک.
پسرک گلفروش از لای ماشین ها تاب خورد و با عجله خودش را رساند به پنجره ی نیمه باز ماشین شیک و پرسید : آقا ، گل نمی خری ؟
پاسخ آن قدر تلخ بود که اگر بوق ماشین های پشت سرم نبود ، حالاحالاها همان جا ایستاده بودم .
برای کی گل بخرم ؟ من که کسی را ندارم .

۱ نظر:

زاغچه گفت...

آدما اینجورین دیگه ظاهرشونن رو نگاه می کنی فکر می کنی بی درد و غصه اند. شادن. اما دریغ...