۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه

مرد کوچک زندگی ما .....

 دستم را می گیرد توی دستهای بزرگش و می خندد و می گوید :  کوچولو ، کوچولو ، چه قدر دستاتون بامزه است .
نوک انگشتان پایش را به زور می کند داخل کفش من و با شیطنت می گوید : پا کوچولو.
می خواهم ببوسمش ، سرش را خم می کند تا سینه ، شاید لب هایم برسد به گونه هایش. با تبسمی شیرین می گوید : کوچولوی من.
کنارم می ایستد تا عکس یادگاری بگیریم باهم ، روی نوک دو پا می ایستم تا قدم برسد به سرشانه هایش . با لبخند و احترام، سر خم می کند و موهایم را می بوسد. 
نگاهش که می کنم ، قند است که در دلم آب می شود. این همان پسرک پنجاه سانتی من است که وقتی خانم پرستار برای اولین بار نشاند در آغوشم ، خندیدم و گفتم : چه دست و پای کوچولویی دارد، اما انگشتانش کشیده وبلند است ، فکر می کنم بزرگ که شد ، موزیسین بشود .
                حالا امروز او شانزده ساله می شود ، و من می شوم مامان کوچولو.
                ظاهرا ، کم کم دارد مرد بزرگ  خانه ی ما می شود ، پسرک فسقلی آن روزهای ما. 
تولدش مبارک .

۳ نظر:

MHMD Moeini گفت...

به به ... مبارک باشه ... همیشه کنار هم خوش و خوب باشید

Unknown گفت...

تولد مرد کوچک زندگی شما هم مبارک .امید که این مامان کوچولو شاهد موفقیتهای بیشمار این مرد کوچک خانواده باشد

جيم انور گفت...

هیچ وقت دیر نیست برای تبریک و شادباش گفتن... تولد عمو بیلبیلک بزرگ! واقعا مبارک باشه