۱۳۹۰ تیر ۱۷, جمعه

تو را من چشم در راهم .......

پیرزن همانطور که چادرش را با دست های پیر، مچاله کرده روی چانه اش ، ایستاده کنار پیاده رو و زل زده به چهره ی میان سال راننده ی سمندی که پشت چراغ قرمز منتظر است. آنقدر مات و مبهوت راننده است تو گویی هیچ خبرش از عالم نیست.
با خود فکر می کنم :
یا پسری دارد دراین سن و سال که دیری است به دیدار نیامده و او مانده دلواپس و دل نگران .
یا همسری داشته با این شکل و هیبت که حالا دیگر نیست و او متاسف است و متاثر. 
یا در جوانی عاشق مردی بوده این گونه، که او را جا گذاشته با تمام عاشقیت ها و او جامانده یک عمر، چشم در راه و در حسرت یک دل سیر تماشا.
در خیال ، یای سوم را بیشتر می پسندم که چشم در راه معشوق مانده باشد تا دل نگران مهر و متاسف محبوب.

۳ نظر:

جيم انور گفت...

عشق و دیگر هیچ...

ایرانی گفت...

خوشحال میشم به وب لاگ من هم سر بزنید
hiyr یعنی : هر ایرانی یک رسانه
در صورت تمایل به تبادل لینک خبرم کنید باتشکر
http://hiyr.blogspot.com/

ندای غرب (میثم منیعی) گفت...

سلام
چندبار تلاش کردم براتون نظر بذارم ولی نشده تا آخر الان 1:41 بامداد جمعه که از مهمانی برگشتم موفق شدم.
من دوست دارم به یای دیگری هم فکر کنم اینکه او به معشوقش رسیده و حال با دیدن جوان یاد اولین روز آشنایی شان می افتد نمی دونم شاید برای رهایی از غمی که تو دلم هست این یا رو بیشتر دوست دارم.