پیرزن همانطور که چادرش را با دست های پیر، مچاله کرده روی چانه اش ، ایستاده کنار پیاده رو و زل زده به چهره ی میان سال راننده ی سمندی که پشت چراغ قرمز منتظر است. آنقدر مات و مبهوت راننده است تو گویی هیچ خبرش از عالم نیست.
با خود فکر می کنم :
یا پسری دارد دراین سن و سال که دیری است به دیدار نیامده و او مانده دلواپس و دل نگران .
یا همسری داشته با این شکل و هیبت که حالا دیگر نیست و او متاسف است و متاثر.
یا در جوانی عاشق مردی بوده این گونه، که او را جا گذاشته با تمام عاشقیت ها و او جامانده یک عمر، چشم در راه و در حسرت یک دل سیر تماشا.
در خیال ، یای سوم را بیشتر می پسندم که چشم در راه معشوق مانده باشد تا دل نگران مهر و متاسف محبوب.
۳ نظر:
عشق و دیگر هیچ...
خوشحال میشم به وب لاگ من هم سر بزنید
hiyr یعنی : هر ایرانی یک رسانه
در صورت تمایل به تبادل لینک خبرم کنید باتشکر
http://hiyr.blogspot.com/
سلام
چندبار تلاش کردم براتون نظر بذارم ولی نشده تا آخر الان 1:41 بامداد جمعه که از مهمانی برگشتم موفق شدم.
من دوست دارم به یای دیگری هم فکر کنم اینکه او به معشوقش رسیده و حال با دیدن جوان یاد اولین روز آشنایی شان می افتد نمی دونم شاید برای رهایی از غمی که تو دلم هست این یا رو بیشتر دوست دارم.
ارسال یک نظر