۱۳۹۰ خرداد ۱۰, سه‌شنبه

احترام اجباری ...........

جشن کم کم دارد شروع می شود. میهمان ها دسته دسته می آیند و دور میزهای گرد با رومیزی های سفید روبان دوزی پرازمیوه و شیرینی های خوشمزه ،که در طول باغ پراکنده اند ،حلقه می زنند. هر کدام از میهمان های ویژه که از راه می رسند ،حضار به احترامشان از جا برمی خیزند. و گاه با تشویق هایشان مقدم بعضی ها را بیشتر گرامی می دارند. هر که مخالف تر باشد و در بیان مخالفت جسورتر بوده باشد، عزیزتراست و بیشتر مورد لطف قرار می گیرد. همه ی چهره ها نشان از رضایت حضور در آن جمع را دارد که کاملا صنفی است وهیچ رد پایی از دولت و دولتی ها در آن به چشم نمی  خورد.  شاید هم بیشترشان از اینکه این جشن در راستای یک تودهنی بزرگ به دولت برگزار می شود با دل و جان کارشان را تعطیل کرده اند و آمده اند به سر سلامتی یاران مغضوب و دربند.
مجلس که کمی رسمی تر می شود و شلوغ تر، گاه می توان چهره هایی نه چندان آشنا هم در بین افراد آشنا دید. بعضی ها چه بخواهند و چه نخواهند ، رخسارشان از ده فرسخی فریاد می زند که چه کاره اند و به چه منظوری حاضر شده اند در آن مجلس .
با پخش سرود  جمهوری اسلامی، شروع رسمی مراسم اعلام می گردد. همه  ی ایستاده ها ،مردد ایستاده می مانند و همه ی نشسته ها با تردید می ایستند. جالب اینجاست که بر خلاف مراسم رسمی همایش ها و سمینارها  که همه به یک سو و معمولا در جهت رو به پرچم و تمثال های مبارک قرار می گیرند ،اینجا هر کس هر سویی که دوست دارد، ایستاده،حتی عده ای پشت به جایگاه و پرچم افراشته ای که حالا در دل آن باغ ، بازیچه ی دست باد شده است و هی به این سو و آن سو می لنگد. از چشم ها می توان فهمید که هر کس در دلش چه ها که نمی گوید. و هرکس از این اجبار چقدر ناخرسند و دل چرکین است. شاید هم بعضی ها در دلشان، پاینده باد ها را نباد می خوانند و جاودان باشی ها را نباشی.
چقدر باید متاسف بود از اینکه به جای حس غرور و افتخار از پرچم و سرود ، که دقیقا رسالت شان در هر کشوری جز این نیست، حس بیگانگی و گاه حتی تنفر و کینه بنشیند در دل آن باغ  زیبای ایرانی  و خفه شوی از بی هوایی در میان آن همه هوای دلتنگی . شاید اگر پرچم و سرودمان ملی بود به این جا نمی رسیدیم .
راستی با این شتاب در نفرت و کینه،داریم به کجا می رویم  با این همه عجله ؟؟؟

هیچ نظری موجود نیست: