۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه

شطرنج ناتمام .......

صبح که رسیدیم شرکت ، همه سرجاهایشان نشسته بودند، سرحال و قبراق .
ساعت ده جلسه شورای معاونین شروع شد.درها راسفت ومحکم بستند وحتی نگذاشتند صدای پچ پچ شان را باد هم به بیرون برساند.
ساعت یک به صرف نماز و ناهار، سر و ته جلسه را هم آوردند .
ساعت دو، سیستم اتوماسیون شروع کرد به چشمک زدن. یعنی آی مردم ، به گوش و به هوش باشید که خبرهایی در راه است. البته ما می گوییم شهر در امن و امان است اما شما باور نکنید. 
ساعت دو و سی دقیقه، حکم بود که پشت حکم زده می شد برای عزیزان مسئول. 
ساعت سه و سی دقیقه، سی و دو مهره جابه جا شده بودند. فیل ها نشسته بودند جای اسب ها و اسب ها رفته بودند جای رخ ها . سربازها هم پست هایشان را رها کرده بودند ورفته بودند به جای همدیگر. آن که دیروز فیل را می پایید ، شده بود گماشته ی شاه و آن که امروز وزیر را نگاهبان بود، شده بود سر سپرده ی اسب . دیگران هم یا پشت قلعه پنهان بودند و یا روی فیل سوار. 
ساعت چهار، جز یک وزیر و یک شاه ، هیچ نمانده بود بر جای ، آن هم مقابل هم  و در جنگ رویاروی .

۱ نظر:

جيم انور گفت...

راستی آیا شاه و وزیر در جنگ رویاروی هم ، در انتها،به مهره هایی که بیرون انداخته اند هم چنگ می زنند یا راحت به حال خودش رهایشان می کنند و تنها به جنگ می پردازند؟