۱۳۹۰ فروردین ۵, جمعه

عید است و اول گل و یاران در انتظار....

 حکایت دید و بازدید عید از آن حکایت های غریبی است که همه ساله تکرا رمی شود و هر سال هم تازگی خودش را دارد. 
رفتن به خانه ی بعضی ها، با جان و دل است و روح و روان ، تو گویی تمام سال را انتظار کشیده ای که دوباره عید بیاید و پر بگشایی و بشتابی به دیدارشان .
رفتن به خانه ی بعضی ها، به قدر انجام وظیفه است و این که گله ای نباشد در میان و غبار کدورتی ننشیند بردامان . 
رفتن به خانه ی بعضی ها، از سر اجبار است و بس . 
برای رفتن به خانه ی بعضی ها، کار از اجبار هم می گذرد و به پا پس کشیدن و بهانه جور کردن برای نرفتن می رسد .
در این خواستن به رفتن ها و نرفتن ها ، گاهی خانه ای پیدا می شود که جانانه تراز پیش می شتابی به دیدار وخانه هایی هم پیدا می شوند که اگر رفتن شان به قدر انجام وظیفه بوده اند، قبل ترها، می شوند ازسر اجبار و درنهایت هم عذرتقصیر وهزارویک بهانه ی ریز و درشت . 
اما در این میان گاهی خانه هایی هم میزبانت می شوند که تازه اند و نو. با دلهره پاپیش می گذاری و نمی دانی آن که در را به رویت خواهد گشود، کیست؟ اما، چیزی ته دلت می گوید بشتاب ، و چیزی دلت را قرص می کند به دلنشینی دیدار. حس خوبی که ترا با اطمینان می خواند به لبخند دوستانی که حتی اگر دوست ِدوستی باشند. که حتی اگر خودِ دوست را هم برای اولین بار به زیارت بنشینی درخانه ی دوستان. بعد یک دفعه می بینی آن قدر میزبانانت مهربان بوده اند و بی پیرایه، که هیچ احساس غریبه گی نکرده ای ساعاتی که میهمانشان بوده ای و آن قدر میهمانانشان صمیمی و خونگرم و خوب بوده اند که هیچ احساس میهمانِ میهمان بودن نکرده ای زمانی را که در کنارشان بوده ای. آخرِسرهم افسوس می ماند از مجال کوتاه و فرصت کم. ودلی که تنگ می شود برای مهربانی ها.
من این دیدار زیبا را درآغاز سال نو به فال نیک می گیرم وارج می نهم محبت تک تک یاران را . 
خانه تان آباد در دلِ خرابی ها و دوستی تان ماندگار، چون رازی سر به مُهر

۱ نظر:

Unknown گفت...

سال نو مبارک. امیدوارم سال خوب و خوشی داشته باشید و هر دری که به روتون باز میشه، میزبانش با مهربونی و صداقت به پیشواز بیاد.