۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

می مانم و خانه ام را پس می گیرم ....

می گویم : ساعت یازده شب چهارشنبه سوری پرواز دارند. نگران هستند با این اوضاع و احوال که بعید نیست آن شب در خیابان ها قیامتی برپا شود، به پروازشان نرسند. مجبورند از ساعت پنج شش عصر راه بیفتند تا به ترافیک و درگیری برنخورند. 
می پرسد : کجا می روند ؟
می گویم : کانادا.
جوری از ته دل می گوید خوش به حال شان . که یک آن، دلم می سوزد. نه برای او. برای همه مان که خانه مان را جهنم کرده اند برای مان . 
چند سال پیش که می گفتم : بگو،برادرت دعوتنامه بفرستد برای مان، برویم ببینیم آن جا چه خبر است. شاید شرایط جورشد وماندیم. 
با تحکم می گفت : مگر آدم خانه اش را ول می کند و می رود.هیچ جا خانه ی آدم نمی شود. باید ماند وساخت. ما برویم بی صاحب می شود این خانه.
و حالا می گوید : خوش به حال شان . لابد به این نتیجه رسیده که ما نرفته، بی صاحب شده است این خانه .
........................
بی بی سی صحنه های ترک کارگران خارجی را از لیبی نشان می دهد. در فرودگاه مالت پیاده شده اند و درچهره هایشان شادی موج می زند. شاید هزاران بار در دل هاشان خدا را شکر می کنند که جان به سلامت برده اند و رهیده اند از خطر. 
با خود فکر می کنم چه سبکبال ساک تان را بستید و راه افتادید. آیا مردم لیبی هم به همین راحتی می توانند از خانه و کاشانه ی خود دل بکنند و راهی شوند؟ یا آن ها هم می خواهند بمانند و صاحب شوند خانه ی غصب شده ی بی صاحب شان را .
...........................
دوست ندارم خانه ام را رها کنم و از دور شاهد ویرانی اش باشم . 
دوست ندارم دور باشم و حسرت لحظه های نزدیک را بخورم . 
دوست ندارم بروم ، که اگر پای رفتن هم باشد ، دل رفتن نیست این روزها.
دائم میان بیم و امید غوطه ورم. دائم فکرمی کنم نباشم آرام ترم، بعد فکر می کنم باشم دلم قرص تراست. اگربروم، لذت جشن پیروزی را چگونه خواهم چشید؟ اگر بمانم تحمل درد بی شرمی را چگونه تاب خواهم آورد؟ 
شاید شور بزند دائم این دل شوریده ، شاید سرگردان باشد دائم این دل آواره ، اما نا امید نیست این دل صد پاره .
آرزو می کنم ای کاش می شد برای رهایی از این اضطراب و دلهره ، به خوابی چون خواب اصحاب کهف رفت و وقتی بیدار شد که همه چیز درست شده باشد. همه چیزخوب باشد.همه چیزهمانی باشد که باید. آرزو می کنم ای کاش، به اغمایی فروبروم که شرط هوشیاری اش آزادی باشد. آرزو می کنم ای کاش، معلق در تعلیقی باشم که آبی اقیانوس نوید طلوع دوباره خورشیدش باشد. آرزو می کنم ای کاش .....
اما می دانم ، خوب هم می دانم، که تدبیر درد من هیچ خواب و رویایی نیست. هیچ معجزه وهیچ سحروجادویی هم چاره نخواهد کرد  این  درد را .
درمان درد من ، تنها جوانه های سبز امیدی است که بشارت بهار دارد وعطر سنبل و بنفشه در راه .......فقط همین...

هیچ نظری موجود نیست: