۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

آیا می توانیم ؟؟؟

شروع می کنم به نوشتن. آنقدر حرف دردل دارم که می توانم تا خود صبح بنویسم. بعد از چند خط مکثی می کنم وبعد شروع می کنم به خود سانسوری. نه این جمله خوب نیست خیلی تند است ، بهتر است مخاطب این جمله را عام کنم ، نه خاص . این کلمه شاید حساسیت برانگیز باشد ، بهتراست عوضش کنم . فکر کنم منظورم را از این جمله جور دیگری بیان کنم بهتر باشد. لحن جملاتم کمی آرام تر شود ،خوب است . این جمله را اصلا حذف می کنم تا شبهه ای ایجاد نشود و ........
ناگهان به یاد می آورم که من درپشت درهای قفل شده ی خانه ی مجازی ام نشسته ام وکلماتم درکمای ف ی ل تر آرمیده اند، پس چه نیازی به این همه ملاحظه ؟ مگر بالاتر از سیاهی هم رنگی هست ؟ حالا که دست و بال مان را بسته اند ، ما چرا بشکنیم پرِ پروازمان را ؟ بگذار هر آن چه دوست داریم بنویسیم .
اما ، زمزمه ای در گوشم می پیچد : از اعتدال ضرری به کسی نمی رسد. وچیزی ته دلم می گوید : نه ، این طور بهتر است.
با خود فکرمی کنم: خدایا، اگرواقعا روزی فرا رسد که خدای آزادی دامن گسترد برآسمان میهن مان ، آیا خواهیم توانست در هوای آن به راحتی نفسی تازه کنیم و سکوت مان را فریاد کشیم ؟ یا باز هم نفس هامان را در سینه حبس خواهیم کرد با نگرانی از اینکه مبادا داریم خواب می بینیم؟ راستی آیا آماده ی زیستن در سرای آزادی هستیم بی هیچ  اما و اگری .
اعتراف می کنم با این که حتی از تصور رسیدن آن روز، با تمام وجود ، لبریز از شوق و شادی می شوم ، اما همچنان از حضور سایه ی تاریکی که در تمام این سال ها جزئی از وجود هر کداممان شده است می ترسم . خیلی هم می ترسم .

هیچ نظری موجود نیست: