هیچوقت معنی بُعد را در نقاشی نمی فهمیدم و نفهمیدم ، برای همین هم بزرگترین کابوس دوران دبستانم نمره نقاشی بود. اولین تقلب زندگی ام را وقتی 9 ساله بودم و کلاس سوم ، سر امتحان نقاشی کردم. عکس روی جلد کتاب داستان "بچه ای که غذا نمی خورد " را که پدرم به عنوان جایزه شاگرد اولی ثلث دوم همان سال برایم خریده بود گذاشتم زیر ورقه سفید و از رویش کپی زدم و از بس دستم می لرزید از ترس ، مجبور شدم هزار بار خط های کج و کوله را با جوهر پاک کن آبی و قرمزم که تند و تند با زبانم خیسش می کردم پاک کنم و دوباره بکشم و سر آخر هم یک ورقه ی کثیف که جای جایش سوراخ شده بود تحویل معلم بدهم.
امروز که این نقاشی ها را در یک کانال تلگرامی ویژه روانشناسان کودک دیدم تازه فهمیدم که در تمام این پنجاه و اندی سال فقط دچار توهم تنهایی بوده ام واین خبرها هم نبوده است اصلا .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر