۱۳۹۳ شهریور ۱۰, دوشنبه

پارادوکس....

موهای بلند و چون شبق سیاهش دو سوی صورت نمکین اش را چنان پوشانده که جز یک لب قلوه ای خوشرنگ گل بهی و یک بینی ظریف، دیگر چیزی پیدا نیست. و شال سرخ آبی روی سرش هم بیشتر به یک نوار کمی پهن می ماند که تنها زیبایی موهایش را صد چندان کرده و بس.
زن انگشت هایش را می کند لای موهای دخترک و همانطور که با نوازش کنارشان می دهد می گوید : هر کاری می کنم موهایش را جمع نمی کند، عادت ندارد، می گوید موهایم را که می بندم احساس خفگی می کنم.
خانمِ انتظامات توی فرودگاه گفته این طور نمی شود برود داخل ، باید حتی یک تار مویش هم بیرون نباشد.
مادر با نگاهی سراسر تحسین وراندازش می کند و می گوید : گفتم به قد و بالا و رژ لبش نگاه نکنید این دخترهنوز بچه است !!!