همایون گوش می دهم و می ترسم از عاقبتِ کار.
کاری که نه به همایون ربطی دارد و نه به فرشته و نه شیطان.
همایون گوش می دهم و تمام وجودم شعله می کشد از
تصوّرِ خیال. خیالی که هیچ ربطی به هیچ سوارِکولی ای ندارد که رفته باشد و با خود
مرا نبرده باشد، بی هیچ رقص شبانه ، بی هیچ اشک ناسترده.
همایون گوش می دهم و صدای سکوتِ دل آزار رفتن ات
می پیچد توی گوشم، و بی قراری در هیبت بغضی سنگین که نه به همایون و نه کولی و نه هیچ کس دیگر ربطی ندارد
چنگ می اندازد در تاروپود تنم.
همایون گوش می دهم و لبخند آخرِ تو می نشیند توی
حصارِ چشم هایم ، و اشک پرده می شود روی یادِ نگاهت.
همایون گوش می دهم و می ترسم از سرانجامی که همایون باشد و کولی باشد و حصار باشد و تو نباشی.
* چرا رفتی
* کولی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر