پیر فرزانه
۱۳۹۲ دی ۲۲, یکشنبه
نه خیلی دور...
پاییز با سماجت گفت : نمی روم . می مانم .و برگ های خشکیده را سپرد دست باد تا فرش کند خاک را.
زمستان هو کشید و سپیدی پاشید بر هر آن چه رنگ تیرگی داشت.
درخت اما فقط به سبزی اندیشید و بهاری که صدایش از دوردست ها می آمد .
نه خیلی دور ....
۱ نظر:
آیلین
گفت...
خیلی دور .خیلی نزدیک اما...
۲۲ دی ۱۳۹۲ ساعت ۱۴:۴۶
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
خیلی دور .خیلی نزدیک اما...
ارسال یک نظر