۱۳۹۲ مرداد ۱۹, شنبه

پاپا....

بچه که بودم به کفش می گفتم پاپا. نمی دونم چرا ، شاید مخفف پاپوش بود که به زبان بچگانه شده بود پاپا. شاید هم چون توی دو تا پاها می رفت شده بود پا پا. اما هرعلتی داشت خیلی قشنگ بود وقتی پدر که بهش پاپا می گفتم می نشست کنارم وهم قد من می شد و می گفت : پاپاهاتو بپوش، باهم بریم دَدَر پاپاجان. کاش می شد حتی برای یک روز هم که شده ، برگشت به آن روزهای کودکی  و کوچکتر از پدر شد از قد و وزن و جثه ، که از عقل و احساس و مهربانی و بزرگواری هیچ وقت نتوانستم و نخواهم توانست بزرگتر از او باشم ، هیچوقت. 
...
خیلی کوچیکتم پاپا.

هیچ نظری موجود نیست: