۱۳۹۲ خرداد ۲۳, پنجشنبه

دیگر بار ....



سال ، 1377 است.
پسرک 3 سالش تازه تمام شده .
کاسپر روح کودکی های اوست . پا به پای هم می نشینیم به تماشا. هر دو دوستش داریم . 
این روح سرگردان کوچک، شیطنت هایش بانمک است. از این که فقط ما می بینیمش واز چشم صاحبخانه هایی که توی خانه هاشان جولان می دهد و هر کاری دلش می خواهد می کند، پنهان است، کیف می کنیم و چقدر دل مان می خواهد که ای کاش ما هم می توانستیم غیب شویم هر وقت که بخواهیم.
خنده های از اعماق وجود یک پسرک سه ساله ، چه پیامی می تواند داشته باشد به دنیا، جز این که جای بهتری باشد برای زندگی.
کاسپر کوچک ما ، یک روح اختصاصی است در خلوت دل هامان، روحی که ما را می خنداند وقتی لب هایش می خندد و می ترساند وقتی دلش می لرزد.
 .
سال ، 1388 است.
خرداد ماه .
یک کاسپرهمگانی آمده توی شهر پرسه می زند ، سر به مغازه ها می کشد ، از پنجره ی خانه ها داخل می رود ، توی میدان ها می رقصد ، توی خیابان ها زنجیره ی انسانی درست می کند ، توی پارک ها بازی می کند ، توی بزرگراه ها سبقت می گیرد ، توی کوچه پس کوچه ها نغمه ی عاشقانه سرمی دهد. توی دانشگاه ها میتینگ برگزار می کند. توی جمع ها شادی می کند و توی مدرسه ها می خندد.
کاسپر روزهای خرداد 88 ، یک کاسپر عمومی ست که دست همه را می گیرد و از خانه ها می کشد بیرون حتی وقتی ساعت 12 شب است. و همه را می رقصاند ، می خنداند، و به دل ها امید و به چشم ها رنگ می پاشد.
.
سال 1389، 1390، 1391 است.
خردادهای فاجعه ، حادثه ، خاطره .
خردادهای افسوس تلخ .
کاسپر، غمگین، افسرده، طفل شادی گم کرده، خنده از یاد برده، لابه لای آوارهای ریخته ی خرابه ی دل های زخمی ما، آرام خزیده گوشه ی پنهانی، غصه می خورد، گریه می کند و درد می کشد، آنقدر که پرده های نامرئی اشک هایش می شود حجابی بر چشمهای بی رنگ و دل های پرتردید و امیدهای ناامید مان.
.
سال ، 1392 است .
خرداد ماه .
کاسپردوباره جان گرفته ، توانش را جمع کرده ، لب هایش را به خنده گشوده وهمه مان را به امید می خواند.
خیابان ها، خاکستری از چشم زدوده و سفید و فیروزه ای و بنفش شده اند.
کاسپر این بار کلید در دست ، به شهر بازگشته تا دست های ما را بگیرد و ببرد در اوج آرزو.
باشد که امیدمان دیگر بار ناامید نشود کاسپرجان . باشد .

هیچ نظری موجود نیست: