۱۳۹۲ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

وزنه های سقوط....

تهران اگر همیشه ی سال هم جهنم باشد، اردیبهشت اش به راستی بهشت است.
ایستاده ام زیر یک درخت بزرگ توت و هوایش را به جان می خرم با نفس هایم .
با خنده می پرسد: برای ما هم چیزی باقی ماند، یا همه را خوردی؟
با خنده می گویم : من عطرش را می خورم و طعمش برای شما.
.
تهران اگر همه چیزش هم دروغین باشد ، توت هایش واقعی واقعی ست .
توت های بزرگ و رسیده ، چون وزنه ای سنگین از آن بالا با شدت می افتند روی زمین. و بچه ها دوان دوان زیر پا له شان می کنند وقت بازی قایم باشک ، و صدای خنده شان می رسد تا عرش آسمان.
می پرسد : فکر می کنی کدام شان وزنه ی سنگین تری ست و عکس کاندیداها را روی صفحه ی اول روزنامه نشانم می دهد.!
..
خیره نگاهش می کنم !!
...
ظاهرا بازی قایم باشک شروع شده است . آن هم بدجوری !!!

هیچ نظری موجود نیست: