۱۳۹۱ دی ۱۰, یکشنبه

خیلی قبل ترها، یکی گفته بود آدم ، آه است و دم .....

از درمی آید داخل با حالی منقلب. یک لیوان آب می خواهد و اشک امانش را می برد.
مادرش آن سوی دریاها دچار حمله ی مغزی شده و رفته است به کما.
به خلسه ای که شاید حیاط خلوت هرکس باشد با خودِ خدا. که سنگ های شان را با هم وابکنند و درددل های شان را با هم بگویند و گله های شان را از هم بکنند و فریادهای شان را بر سر هم بکشند و از دست هم بنالند و سربردوش هم بگذارند و سر آخر به توافقی برسند که هم خدا راضی باشد و هم بنده ی خدا.
خبر را غریبه ای داده است. مختصر، کوتاه ، و بی هیچ توضیح اضافه. گفته حال شان بد است و امیدی نیست.
اختلاف ساعت ثانیه ها را کش می دهد و ما هر لحظه دیوانه تر از پیش می شویم در انتظار طلوع خورشید غرب.
اولین تماس، شماره ی بیمارستان را نصیب مان می کند و نام دکتر متخصص و بخش مربوطه و شماره کدی که ظاهرا در لحظه ی ورود بیمار به او تعلق می گیرد و به تنها یک نفر از بستگان درجه اول اجازه می دهد  پیگیر احوالات بیمار باشد.
و خانم سوپروایزری که با حوصله و صبرِ تمام و متانت و ادب، سیر تا پیاز وضعیت بیمار را در اختیار می گذارد.
و حتی توضیحات اضافی پزشکی هم می دهد که می گوییم ما از این ها چیزی سر در نمی آوریم، می توانیم یکی از بستگان پزشک مان را که در آنجا و در ایالتی دیگر زندگی می کند به شما معرفی کنیم تا این اطلاعات به او داده شود.
شماره تماس آن پزشک را می گیرند و می گویند با ایشان تماس خواهیم گرفت. و حتی شماره تماس ما را می خواهند که اگر تغییری در وضعیت بیمار پیش آمد باخبرمان کنند که می گوییم متاسفانه ما درایران هستیم . هنوز در حال صحبت با دوست پزشک مان هستیم  و توضیح ماوقع، که از بیمارستان شخص دکتر متخصص با ایشان تماس می گیرد و کلیه اطلاعات را در اختیار می گذارد.
لحظات سنگین و سخت می گذرند با : 
تماس های مکرر با بیمارستان از طریق ما و دوستان آنور آبی، و صبر و حوصله و توضیحات کافی و لازم مسئولین آنجا.
گزارش های لحظه به لحظه ی دوستان حاضر در آن جا از طریق ایمیل و جی میل و فیس بوک.
رد و بدل شدن اطلاعات لازم از آن سو به این سو و بالعکس و اعتمادی که کسب می شود از حضور و دلسوزی تیمی که بی وقفه در صحنه است و در تلاش.
و پزشکانی که هر چند ساعت، چند نفر دیگرشان بنا به تخصص و تجربه اضافه می شوند بر تیم قبلی و نظرات مشورتی که با تدبیر، دقت و تعهد بی نظیر اعلام می شود به ما.
هر چند ما مانده ایم در دورترین مسافت ممکن در این سو و آنان در آن سوی این کره ی خاکی. اما به واسطه ی تکنولوژی و اعتماد جلب شده، در نقطه ی تقاطعی به هم رسیده ایم که اندازه ی فاصله ها نه با متر و کیلومتر و یارد و مایل، که با ثانیه ها اندازه می شوند.
تقریبا بعد از 24 ساعت خبر نهایی دل مان را می لرزاند و کمرمان را خم می کند.
پیام کوتاه است : دیگر هیچ امیدی نیست.
و بعد از 32 ساعت مغازله ی میان بیمارنازنین و خدای دوست داشتنی اش، ظاهرا توافق حاصل شده است به رفتن و شتافتن به سوی معبود.
و ما می مانیم و بهت و دلتنگی .
هنوز برای باور خیلی زود است . خیلی زود.
زل می زنیم به هم. حتی اشک را نیز یارای آمدن نیست. بغض دارد خفه مان می کند و سکوت ، این سکوت لعنتی ، آوار می شود در فضا.
دل مان خوش است به سبک بودن کوله بار، که تنها در کمتراز دو روز توافق حاصل شده است بین بنده و خدا. نه دردی ، نه عذابی .
تمام .
خیلی قبل ها یکی گفته بود آدم ، آه است و دم . و ما به عینه آه کشیدیم و دمی را که رفت و دیگر بازنگشت با تمام وجود احساس کردیم.
آدم ، آه است و دم . امان از آه . امان از دم .
بعد از سه روز صفحه ی لپ تاب را باز می کنم. اولین خبر مثل پتک می کوبد بر سرم و مثل تازیانه سیلی می شود بر تمام وجودم.
وزیر بهداشت به دلیل اعتراض به نبود دارو و سیاست ارزی برکنار شد.
بغض های چند روزه گلوگیر می شود، خفه می کند، سرخ می شوم، سیاه می شوم، کبود می شوم. و می شکنم. و اشک سیلاب می شود برگونه های خسته ام.
وسخت می گریم نه برای آن عزیزِرفته، که برای آنانی که بیمارهاشان روی دست هاشان پرپر می زند و در خیابان ها دربدر آواره اند برای التماس پذیرش.
و آنانی که سرگردان و ویلان، در کوچه پس کوچه های شهر در پی داروهای تحریمی اند با قیمت های نجومی. وآنانی که پولی در جیب ندارند برای پرداختن های نجومی.
و پرستارانی که عصبی ، خسته ، گرفتار، بدبخت و درگیرند و ناتوان از یک ذره صبر و حوصله.
و پزشکانی که از دماغ فیل افتاده اند و هیچ تعهدی ندارد در قبال سوگندنامه بقراط .
و دربانانی که کاسبند و نگهبانانی کاسه لیس.
وهمراهانی که از لحظه ی شروع بیماری بیمارشان فرو می روند در کابوسی گنگ و مبهم و تلخ و پایان ناپذیر.
می گویم: به مادرت حسودی ام می شود،این قدر راحت، این قدر خوب. مگر مرگ هم این چنین آسان و بی دغدغه می شود؟
تلخ خندی می زند و می گوید : مرگ حق است اما فقط برای همسایه.
که اینجا هیچ حقّی نمانده حتی حقّ مردن ، که ناحقّ نشده باشد.
و با هم می گرییم خیلی سخت.

.................................
پ ن : مادرهمسرم ازآن سوی دریاها به آسمان ها شتافت و دراین روزهای بی کسی ما تنهاترازهمیشه جا ماندیم . 
روحش شاد و یادش همواره سبز.

۴ نظر:

Unknown گفت...

روحشون شاد و آرام و بردباری شما بی پایان.

دیروز داشتم مطلبی در مورد فاصله می نوشتم ولی اینقدر همه چیز پیچیده شد که ترجیح دادم فعلا صفحه را ببندم تا روزی که بتوانم کمی آرام تر و منظم تر بنویسم. اینجا هم خیلی براتون نوشته بودم ولی نتونستم تمومش کنم فقط می دونم که سختی های زندگی هرچقدر که بیشتر میشن فاصله ها هم بیشتر و بیشتر میشن و افسوس ها سهمگین تر. ولی باز هم شاید بشه امیدی داشت. یعنی امیدوارم اینطور باشه.
باز هم براتون بردباری و آرامش آرزو می کنم

Unknown گفت...

ممنون از لطف شما.
تازه این وقت ها و این روزهاست که حس می کنی چقدر معنای فاصله می تواند دلتنگی مترادف باشد و حس می کنی چقدر ناتوانی و دستت کوتاه است از آرام کردن دلت که پرپر می زند برای یک بوسه.
همواره سلامت باشید و شاد در کنار نزدیکان .
باز هم متشکر.

تی تی گفت...

یادشون سبز
ایشالا همیشه سلامتی باشه براتون

Unknown گفت...

ممنون تی تی عزیز . متشکرم.