زنگ زده ام قدم نورسیده شان را تبریک بگویم و آرزوی خوشبختی و سعادتش را بکنم.
دوست دارم از این لفظ که "خوش قدم باشد برای پدر و مادرش" . هر چند می دانم خوش قدمی جز خرافات چیزی نیست . شاید هم توجیه علمی اش داشتن انرژی مثبت نوزاد باشد و این که با خودش یک دنیا شور و شوق و شادی به آن خانه بیاورد که البته هر نوزادی این چنین است مگر در مواقع استثنا و نادر که پدر و مادری از آمدن نوزادشان هیچ دل خوشی نداشته باشند که به این هم باور ندارم حتی برای بچه های ناخواسته و حتی نامشروع.
سخت باور دارم همان آن که نگاه گره می خورد در معصومیت نوزاد ، ناخودآگاه دست نوازش کشیده می شود بر گونه هایش و عشق مادری و پدری جوانه می زند در دل حتی قسی القلب ترین پدرها و مادرها.
و دوست دارم آرزویی را که ترک های آن ور آب می گویند : " آنا بابالی بُویوسون" . یعنی با پدر و مادر بزرگ شود و شاید همان ، "زیر سایه پدر و مادر بزرگ شدن " ما باشد.
اسم بچه را می پرسم . چیزی می گویند که عمراٌ شنیده باشم و عمراٌ یادم بماند .
معنی اش را می پرسم. حواله ام می دهند به کتاب های ایران باستان و تاریخ قدیم وعهد عتیق و شاید هم دوران مادها و پارس ها.
بی اظهار نظری، گپی می زنم و وقت خداحافظی می خواهم بگویم از روی ........... جان ببوسید. یادم نمی آید آن اسم چه بوده. آب دهانم را قورت می دهم و می گویم : دختر گل مان را ببوسید.
زیر لب غر می زنم و به خودم می گویم : آن ها لجبازانه برای گریز از ایران پس از جمهوری اسلامی، از آنور بام افتاده اند و رفته اند به ایران باستان جهت یافتن نامی برای فرزندشان، من چرا تاریخ مغزم را کشیده ام به گذشته و این قدر زود پیر شده ام با این آلزایمر لعنتی؟
می خندد و می گوید : مامان ، اگر یک برادر دیگر داشتم، چه اسمی برایش می گذاشتید؟
در دل فکر می کنم : کورش ، داریوش اول ، آریوبرزن ، شاپور دوم ، تیگران ، اشک چهارم ، لیشام ، ارتبرزین . شاید هم هُووَخَشتَره ؟؟؟ کدامیک ؟؟؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر