شرکت با
یک تیم پزشکی هماهنگ کرده برای چکاپ سالیانه ی پرسنل . سالن پایین را
اختصاص داده اند به گروه های تست شنوایی و بینایی و نوار قلب ، و ناهارخوری هم
آماده شده برای خون و خون گیری .
صف بسته
ایم از این سر تا آن سر ناهارخوری و گپ می زنیم از زمین و زمان .
دخترک،
منشی یکی از دفاتر است و حدود بیست و دو یا سه ساله ، و شش هفت ماهی هم می شود که
ازدواج کرده. نوبتش که می رسد ، می نشیند روی صندلی و رو می کند به آقای دکتر که
دارد با دقتی وصف ناشدنی خون ملت را توی شیشه می کند البته برای آزمایش ، و با
صدای نسبتا بلندی می پرسد : دکتر، این آزمایش ها چه چیزی را نشان می دهد؟
دکتر اما
خون ریزتر ازاین حرف هاست که وقتی تلف کند برای پاسخ. یکی ازبچه ها می گوید: خب، این تست ها برای این است که بدانی کلسترول خونت بالاست یا پایین، چربی داری یا
نه، اوره ات در حد نُرمال است یا آ نُرمال، و نشان می دهد میزانِ قند خونت را .
دخترک
همان طور که چشم های خسته اش ثابت مانده روی سوزنِ سرنگ فرو رفته در رگ آبی ورآمده
ی بازویش ، آه بلندی می کشد و می گوید : کاش آزمایشی هم بود برای نشان دادن غمِ
خونَم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر