بعد از سال ها ، حالا دیگر نظربند سبزی را که آنا بسته بود
دور بازویم به هنگام تولد ، و من مخصوصا گمش کرده بودم به حکم جوانی درهیاهوی
شهر و پیچاپیچ تمدن و مُد ، در به در جُسته بودم و به دلخواه یافته بودم و به
تلافی تمام این سال ها که دیگر نخواسته بودمش و نداشتمش ، هزار باره بسته بودمش به
دورِ دست و بازو و پیشانی.
اگر آن بار در جدال سنت و مدرنیته گمش کردم به عمد ، این
بار اما در جدال حقّ و باطل از من ستاندندش به زور، و یک مُهر حَک کردند در
کنار نامم بر پیشانی خالی از سبز پرونده ام .
" عامل فتنه "
حالا اگر حتی هزاران دفعه هم که گم شود یا بگیرندش به
جبر، ایمان دارم که با عزمی سبزتر از سبز، باز خواهم اش یافت و سبزینه را حک خواهم
کرد بر پیشانی دل.
اگر دیروز مچ بندها و پیشانی نوشت هامان سبز بود ، اما
امروز، همه مان خوب می دانیم آنچه به جا مانده از آن روزها ، هیچ نیست جز دل های
سبز و امیدوار .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر