این روزها همه جا صحبت از سرهنگ قذافی است و دستگیری و مرگش .
بعضی افسوس می خورند که حیف، قبل از محاکمه مرده و بعضی معتقدند گنجینه ی اسرار بوده سینه ی این مرد که باید رازهای مگویش را آشکار می کرده و بعد به سزای اعمالش می رسیده آن گونه که سزاوارش بوده .
گروهی اشاره می کنند به موش خواندن مردم کشورش و کنایه می زنند به مثل موش در لوله ی سیمانی دُم به تله دادنش ، البته با التماس و عجز و ناله و بیچارگی و شاید کمی هم موش مردگی .
عده ای از جنایاتی که کرده می گویند و دسته ای از خَدم و حَشَم و نوکرها و کلفت ها و خیمه و بارگاه و شترهایش .
وهمه متفق القول از ادعای رهبری جهان اسلام و ولایت قاره ی سبز آفریقا و لابد به تعبیر خود او مدیریت جهانی اش داد سخن می دهند.
در بخش های خبری و حتی در برخی بخش های غیر خبریِ خیلی از شبکه های داخلی و خارجی و ماهواره ای و اینترنتی ، می شود انواع عکس و فیلم از مرده و زنده اش دید و تفسیرهای مختلف شنید.
شادی مردم لیبی را هر شبکه با توجه به دیدگاه هایش به تصویر می کشد و سیمای جمهوری اسلامی خودمان پرچم هوا کردن و بوق ماشین زدن شان را نشان می دهد و شبکه های بیگانه ، دور هم جمع شدن و رقص و پایکوبی شان را .
خلاصه در این یکی دو روزه غوغایی به پاشده از مرگ دیکتاتور و فروپاشی یکی دیگر از دیکتاتوری های به صف شده و در انتظار.
انگار سال 2011 را روی دورِ تند تنظیم کرده اند که هر آنچه قرار بوده اتفاق بیفتد هر چه زودتر تکلیفش روشن شود و برود پی کارش و اتفاق بعدی و بعدی تر . و گویی هرچه به پایان سال نزدیکتر می شویم ، شتاب اتفاقات و وقایع هم سریع تر می شود ، به گونه ای که شاید اولِ هفته ی دیگر مرگ قذافی چیزی جز یک خبرِ کهنه و سوخته محسوب نگردد و در دست فراموشی باشد توسط مردم جهان به واسطه ی خبر جدیدتری شاید از بشار اسد یا یکی دیگر از منتظران سرنگونی .
انگار سال 2011 را روی دورِ تند تنظیم کرده اند که هر آنچه قرار بوده اتفاق بیفتد هر چه زودتر تکلیفش روشن شود و برود پی کارش و اتفاق بعدی و بعدی تر . و گویی هرچه به پایان سال نزدیکتر می شویم ، شتاب اتفاقات و وقایع هم سریع تر می شود ، به گونه ای که شاید اولِ هفته ی دیگر مرگ قذافی چیزی جز یک خبرِ کهنه و سوخته محسوب نگردد و در دست فراموشی باشد توسط مردم جهان به واسطه ی خبر جدیدتری شاید از بشار اسد یا یکی دیگر از منتظران سرنگونی .
اما، در این هیاهوی روزانه ی سقوط دیکتاتورها که ذهن مدام تازه می شود از یک خبر تازه تر، ذهن من هنوز درگیر یک سوال بی جواب است که در هیچ تحلیل و توضیح و تفسیری ، پاسخ روشنی برایش نمی یابم و فکر می کنم هرگز هم نخواهم یافت :
این مردمی که درحماسه ی 9 دی ماه لیبی به طرفداری از سرهنگ قذافی به خیابان ها آمده بودند و با کیک و ساندیس و لابد غذای ویژه ی لیبیایی پذیرایی شده بودند و فریاد مرگ بر این و آن سر داده بودند و دیگران را بزغاله و گوساله خوانده بودند و از دیدگاه خودشان خس و خاشاک را جارو کرده بودند و در زباله دان تاریخ ریخته بودند ، الان کجایند ؟ آیا آن ها هم میان همین مردم به رقص و پایکوبی مشغولند یا در خانه هایشان برای سرهنگ حلوا می پزند و خرما خیرات می کنند ؟؟؟ به راستی آن ها کجایند، شما می دانید ؟؟؟؟؟
۲ نظر:
منصف باشیم. اگر فقط به قصد ساندیس و کیک آمده بودند که الان در صف پایکوبانند. اگر به نرخ روز؛ الان در خانه پنهانند و اگر به یقین و اعتماد قلبی، احتمالا در حمایت از سرهنگ، در جنگ کشته شده اند
جدیدا زدی توی کار مینیمال ها!!! وقت چی؟ چیزی برات می مونه؟
ارسال یک نظر