۱۳۹۰ خرداد ۱۴, شنبه

.....با رویش ناگزیر جوانه ها چه می کنید ؟؟؟

عصبانی از اوضاع و احوال این روزها، نشسته بودم توی تاکسی وداشتم از خیابان سهروردی برمی گشتم ودردلم هرچه بد و بیراه بود بارهرکه مسئول بود می کردم ودر این فکر بودم که، چه خوب که این  مستشار سابق زندانی مجموعه ی  قهوه تلخ در کنار من ننشسته روی این صندلی عقب زوار دررفته. که لابد اگرفکرمرا می شنید با خود می گفت: چه زن غرغروی بدذهنی .
در حالی که سخت غرق این افکار بودم و هیچ نجات غریقی هم یافت می نمی شد که نجاتم دهد، ناگهان صدای موزیک جادویی همراه نازنین ( البته نه آن همراه اول تیزرهای لوس تلویزیونی که آدم را یاد سیبری وفریزروپتوولحاف مخمل مروارید دوزی عروس خانوم هامی اندازدوکرسی ذغالی مادربزرگ، ازبس که یخ است و بی مزه ) در آمد و مرا رها کرد از آن افکار درهم ومغشوشِ پرازکین ولعن ونفرین .
صدای دوست مهربانی بود که به شادی خبرازتولد نوزاد دوست مشترکی می داد،که پس از سال ها انتظار و کلی دوا و درمان، صاحب دخترک نازنینی شده بود همان روز.می خواست هماهنگ شود برای وقت دیدار وملاقات.
با خنده ای شاد پرسید: اگه گفتی اسمش را چه گذاشته اند؟ در حالی که در دل فکر می کردم حالا چه وقت خبرهای خوب است و چه وقت تولد، در این زمانه ی قساوت انسان،غمگین و بی حوصله و کمی عصبانی ، گفنم : نه، چی؟
هاله .اسمش را گذاشته اند هاله. 
خنکنای ملایمی نشست بر صورت تبدارم. ناخواسته،لبم به لبخند شکفت وهیجان زده وبا صدای بلند گفتم : خدا را شکر.خدا را شکر.هر چه این خفاشان شوم به فکر مرگ هستند و خاموشی هاله ها، خداوند در فکر زندگی است و تولد هاله های فروزان تر. خدا را شکر.
راننده در آینه ، نگاه متعجبی به صورتم کرد وهیچ نگفت.

۲ نظر:

Unknown گفت...

تولد هاله نازنین مبارک

جيم انور گفت...

هاله ها در تفکر نسل های بعد موجودند و متکثر. نهایتا بشود هاله های نسل قبل را له کرد...
ببخش برای تأخیرم