۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

سبزهای قیمتی.......

 می پرسم : آقا ، بالن ها چنده ؟
می گوید : دانه ای دوهزار تومان.
مکثی می کنم و می گویم : ارزان تر بده ، چند تا ببرم .
با قاطعیت و کمی عصبانی می گوید : نمی شود خانوم، از صبح هر کس آمده کلی چانه زده ، نمی شود ، صرف نمی کند. مگر ما درخت بالن داریم ؟ ما هم می خریم  به خدا ، یک سود مختصری می کشیم رویش و می فروشیم. سر گنج که ننشسته ایم . دست فروشیم و همین چند روزه ی شب عید.
می بینم دلش خیلی پر است ، دنبال گوش مفت می گردد برای شنیدن درد دلهایش . گوش هایم را می سپارم به حرف هایش و کمی هم سر به سرش می گذارم . می گویم : والا ، به خدا ، ما هم درخت پول نداریم . ما هم از یکی دیگه حقوق می گیریم .
می پرسد: خُب ، حالا چه رنگی می خواهی ؟
می گویم : سبز.
چشمهایش می درخشد و لبش به خنده باز می شود و می گوید : قرمزش را ببری ، دو تا سه هزار تومان می دهم .
می گویم : سبز .
می گوید : دو تا صورتی ببر ، یک سبز ، سه هزار تومان بده .
می گویم : سبز. پنج تا سبز بده ، پنج هزار تومان .
نگاهش شاکی می شود ، اما با غُروغُر وزیر لب می گوید : باشه ، چون می دونم هواکُنِش هستی ، قبول .
پنج تا بالن سبز را می گیرم و پنج هزار تومان می دهم دستش ، یک پنج هزارتومانی نو هم از لای تقویمم بیرون می کشم و می دهم دست دیگرش .
با تعجب می گوید : خانوم ، این چیه ؟
با لبخند می گویم : عیدی . سبز باشی

پ ن : این هواکُنِش هستی هم از آن حرفهاست ها ....

۲ نظر:

Unknown گفت...

ببخشيد .معذرت مي خوام. از كدام حرفها؟
"اشاره به جمله آخر"

جيم انور گفت...

منم می خوام. منم می خوام . بالن های سبز را می گویم.. ما که هرچه دیدیم قرمز بود...