۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

مبارک باد روز میلاد تو و ما .....

دلم  می لرزد ازاندیشه ی فردای فرزندانی که متولد می شوند امروز .
تنم یخ می کند از سرانجام نوزادانی که  پا به عرصه ی هستی می گذارند امروز .
خیالم به روزنه های بسته می خورد از تصور آینده ای که خواهند داشت کودکان به دنیا آمده ی امروز .
و در صدای گریه ی  هرنورسیده ، ندای آزادی خواهی فردایش را می شنوم ، هیاهویی مبهم و گنگ .
و در نگاه هر تازه آمده ، فروغ چشمان خیره بر رویایش را می بینم ، مه آلود و تار .
امروز به دنیا آمده بودی ، شصت و نه سال قبل . 
وامروز به دنیا می آیی ، شصت و نه سال بعد.
نمی دانم آیا وقتی نازنین وجودت را در آغوش پر مهر مادر گذاشتند و گفتند : قدمش مبارک باشد برایتان ، نگاه مادرانه اش گره خورد در چشمان آبی معرفت. ودستان مهربانش فهمید استواری آن انگشت های کوچک را درفشردن دست دوستی با خدا و خلق . آیا احساسش سرشار شد ازهرآن چه عشق بود و محبت و پشتش گرم شد ازایستادگی پاهای چون کوه مقاوم برای حق.
آیا دلش لرزید از تصور شصت و نه سالگی تو ، که معرفت را در دوستی با مردم دوستدارت به نهایت عشق و محبت فریاد زدی و کوه را ایستادگی آموختی با پایداری و استواری پاهایت هر چند در بند ، هر چند در حصار .
اگرچه امروز دلم لرزید و شورافتاد، اگرچه امروز تنم یخ کرد و خیالم به روزنه های بسته خورد ، اگرچه امروز نگاهم آینده را مبهم و مه آلود دید، اما با تمامی این ها، وجودم غرق در غرور شد از تولد فرزندانی که روز میلاد تو روز آغازشان بود و امروز گام نهادند بر خاک پاک این مام مهربان خورشید. و اندیشه ام غرق شادی شد از رویای زیبایی که شاید بعضی هاشان را هم میرحسین نامیدند پدران ومادرانشان ، با یاد تو ،هر چند در دل ، هر چند در پندار.

۱ نظر:

جيم انور گفت...

قند در دلمان آب می شود از یک ذوق مشترک.
یک نگاه اگر به خودتان بیاندازید می بینید که شما هم بی پروا تر شده اید. همه بی پرواتر شده اند. حداقل در مجازستان.