دخترک حدود بیست ساله است و پسر جوان همراهش بیست ودو ساله . روی صندلی ردیف اول قسمت خواهران اتوبوس BRT خط راه آهن تجریش نشسته اند و بیشتر به قیافه شان می آید تجریشی باشند تا راه آهنی .
از آن روزهایی است که اتوبوس تا خرخره پر است و جای سوزن انداختن نیست. نه درقسمت آقایان ونه در قسمت خانم ها. خانمی که کودک چند ماهه ای درآغوش دارد بالای سر این زوج جوان و خوشبخت ایستاده وبا هرحرکت اتوبوس تا مرز سقوط پیش می رود وهربار که به سختی تعادلش را حفظ می کند، محکم تراز پیش میله را می چسبد با دلهره،.اما دریغ از یک اشاره یا نشانه از حس انسان دوستی .
تقریبا همه ی خانم ها به آن صندلی خیره شده اند وگویی منتظرند ببینند این آقای جوان محترم کِی از رو می رود وجایش را به آن خانم بچه به بغل می دهد. اما حتی حسرت یک تعارف به دلشان می ماند از این مجسمه ی بلاهت.
چند ایستگاه بعدتر، خانم مسنی سوار اتوبوس می شود و وقتی اوضاع را این چنین می بیند، با صراحت می گوید : آقای عزیز ، چرا قسمت خانم ها نشسته اید . بلند شوید . این همه خانم سرِپا ایستاده اند، آنوقت شما آمده اید و نشسته اید اینجا.
قبل از اینکه پسرک چیزی بگوید ، دخترِهمراهش می گوید: خوب، چند تا خانم هم قسمت آقایان نشسته اند.ما می خواهیم با هم باشیم.
پیرزن فریاد اعتراضش بلند می شود که بعنی چه، این خانم بچه به بغل باید بایستد، من ِپیرزن باید بایستم واین آقا اینجا بنشیند که شما می خواهید باهم باشید، می خواهم صد سال سیاه با هم نباشید.
ظاهرا گوششان از این حرف ها پر است که با این تشرها از جایشان تکان هم نمی خورند.
خانم جوانی ازردیف دوم بلند می شود وجایش را به خانم مسن می دهد. اما پیرزن همچنان معترض است و با صدای بلند می گوید : باید راننده را توبیخ کرد که اجازه می دهد آقایان به قسمت خانم ها بیایند.
دخترک با صدایی که طنین لجاجت در آن موج می زند ، می گوید : به شما چه ، این قانون هم تازه در آمده ؟ لابد احمدی نژاد گفته ؟
ایستگاه بعدی پیاده می شوم ونمی دانم آخرِبحث شان به کجاها خواهد کشید. اما خوب می فهمم که نارضایتی مردم از یک فرد تحمیلی که با زیرپا گذاشتن قوانین موجود وابداع قوانین من درآوردی غیرمنطقی واحمقانه، در تلاش است متفاوت جلوه کند، چگونه توانسته است تیشه به ریشه ی آداب، اخلاق وفرهنگ یک ملت بزند.
آن روزها که هنوز ما زن ها با مردان هم میهن مان، خواهروبرادر نشده بودیم ودراتوبوس ها هم قسمت خانم ها و آقایان جدا از هم نبود، جنسیت افراد حرمت داشت وسن وسالشان، احترام . و این روزها که به یُمن وبرکت وجود آقایان مسئول ،همه با هم فامیل شده ایم، آن هم از نوع درجه یک، اعتراض و لجبازی به هرآن چه نام اجبار به خود گرفته است ، دریده پرده ی هرچه را که شرم وحجب نام دارد . آوخ به این روزگار. آوخ .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر