در را پشت سرم بستی و گفتی برو.................گریستم و رفتم .
در را به رویم گشودی و گفتی بیا .................خندیدم و آمدم .
در را پشت سرم می بندی و می گویی برو ............نمی گریم ، نگاهت می کنم و می روم .
در را به رویم می گشایی و می گویی بیا ..............نمی خندم ، نگاهت می کنم و می آیم .
می دانم ، دوباره روزی در را پشت سرم خواهی بست و خواهی گفت برو......... و من خواهم رفت .
و دوباره روزی در را برویم خواهی گشود و خواهی گفت بیا ......... و من خواهم آمد.
من به این رفتن ها و باز آمدن ها عادت می کنم ، بی آنکه حتی بپرسم چرا ؟؟؟
تو از این رفتن ها و بازآمدن ها رنج می کشی ، بی آنکه حتی بدانی چرا ؟؟؟
در را به رویم گشودی و گفتی بیا .................خندیدم و آمدم .
در را پشت سرم می بندی و می گویی برو ............نمی گریم ، نگاهت می کنم و می روم .
در را به رویم می گشایی و می گویی بیا ..............نمی خندم ، نگاهت می کنم و می آیم .
می دانم ، دوباره روزی در را پشت سرم خواهی بست و خواهی گفت برو......... و من خواهم رفت .
و دوباره روزی در را برویم خواهی گشود و خواهی گفت بیا ......... و من خواهم آمد.
من به این رفتن ها و باز آمدن ها عادت می کنم ، بی آنکه حتی بپرسم چرا ؟؟؟
تو از این رفتن ها و بازآمدن ها رنج می کشی ، بی آنکه حتی بدانی چرا ؟؟؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر