تقریبا یک ماه پیش ساعت 7 عصر یکی از آن روزهای سرد آخر آذرماه ، یک فروند دزد نازنین فرود آمد در منزل همسایه ی بالایی ما و مبلغ قابل توجهی پول کثیف چرک دست با خود برد. پلیس 110 و کلانتری منطقه و آگاهی وظیفه شناس در کمال صداقت و دقت و توانایی تمام مراحل ثبت شکایت و تکمیل گزارش و اعزام مامور جهت انگشت نگاری را به عمل آوردند البته بیشتر برای خوش کردن دل عزیز مالباخته و .... تمام.
دیروز عصر راس ساعت 7 یعنی دقیقا در همان ساعت عصر، این نازنینان مجددا قدم رنجه می فرمایند و اول با شکستن قفل و دوم عرق ریزان و پاکوبان و با تلاش فراوان در جهت بکارگیری دیلم و شکستن زبانه و بازکردن در چوبی ، منزل ما را مزین می فرمایند از نفس مبارک شان. که صدهزار بار خدا را شکر این همسایه ی مار گزیده ی ما که حالا دیگر از سر و صدای ریسمان سپید و سیاه هم می ترسد، پله ها را دو تا یکی طی الارض می نماید و آقایان محترم فرار را برقرار ترجیح داده و با کمال شرمندگی ما، دست خالی برمی گردند.
و این اتفاق درست در زمانی می افتد که خانواده نازنین ما، پارسیان با کمالات این مهد تمدن و شهروندان فرهیخته ی این پایتخت فرهنگی و نوادگان بزرگ کورش کبیر که نمی دانم چرا دعایش در گوشه ای از این کهکشان دچار سردرگمی شده و توی لوپ افتاده و می گردد و می چرخد و نمی رسد به دست پروردگار متعال که این سرزمین را از دروغ و قحطی و خشکسالی حفظ بفرماید، نشسته بودیم به تماشا در جمع اصحاب رسانه ای که قرارشده فیلم های توقیفی و مغضوب علیهم وزارت ارشاد عزیز در چشم نامحرم آن ها محرم شود و نظرات شان ثبت، و البته تا کجا ...... الله و اعلم . وجای تان خالی داشتیم فیلم توقیف شده ی مهمونی کامی تماشا می کردیم که حکایت عده ای جوانک مایوس احساساتی بی مسئولیت ناامید الکی خوش بیکاره مرفه بی درد بود که البته هزار درد داشتند جز درد بی پولی. و می پاییدیم انواع خلاف این عزیزان بچه پولدار را که میلیون و میلیارد پدران محترم شان حکم طعنه داشت و شوخی جلف و فحش رکیک ناموسی.
مَخلص کلام این که یک جورهایی ما نشسته بودیم به نظاره بچه دزدهای کلان مملکت و در همان زمان منزل ما تاراج می شد توسط بچه دزدهای خُرد مملکت. وهیچ تفاوتی هم نداشت ثبت وقایع که یکی روی سربرگ وزارت ارشاد بود و به اسم نظرسنجی، و آن دیگر روی سربرگ پلیس بود و به اسم شکایت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر