درِ چمدان را باز می کند و می گوید: این عطر
نیمه تمام برای تو. تاریخ مصرفش نگذشته، می شود تا پایان 2013 استفاده کرد. می توانی تا آن وقت، هر روز بوی او را تکرار کنی
برای خودت.
اشک می نشیند گوشه ی چشمم و بغضم گره می شود
توی گلو، و چراها امانم را می بُرد.
چرا نمی شود خودت هم تکرار می شدی دوباره و چند باره؟
چرا تو باید آخر 2012 به پایان برسی و تاریخ
مصرف عطرت پایان 2013 باشد؟
چرا نباید آدم ها وقتی بروند که هیچ چیز جا نمانده باشد از آن ها؟ عطرهای نیمه تمام ، لباس های نیمه دوخته، کارهای نیمه کاره، نگاه های پشتِ سر نگران، دلهره های توی دل چنگ زده ، ترس های در چشم لانه کرده، آرزوهای نیمه تمام همیشه محال؟
چرا ؟؟؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر